آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 13 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

خونه تکونی عید

1395/12/16 15:04
نویسنده : کیان و نیکا
1,196 بازدید
اشتراک گذاری

سلام اول از همه اینو بگم:

شبها وقتی ساعت داره کم کم به یک بامداد نزدیک میشه و بابایی هم صبح زود می خواد بره سر کار دیگه توان سرکله زدن با من رو نداره.، یک دفعه خوابش می بره. من  هم که هزار تا کلک میزنم که زود نخوابیم. تازگیها یک کلک جدید یاد گرفتم. وقتی باطری بابایی می خواد تموم بشه،

میرم پیشش میگم: بابایی

بابایی میگه:بله

من بغلش میکنمبغلبا یک بوسه بوس میگم: بابا پی مان خیی دوشت دارممحبت(بابا پیمان خیلی دوست دارم)

هیچی دیگه گوشاش مخملی میشه تا یک ساعت دیگه هم میتونه بیدار بمونهخندهخندهخندهراضی

 

خوب حالا بریم سراغ خونه تکونی:

وای خدا این خونه تکونی عجب چیز خوبیه.محبت تمام وسیله ها جابجا میشه، در کمد ها باز میشه، کلی کارهای باحال انجام میدیم و حسابی سرگرم میشیم. من که حتی یک دقیقه هم خونه تکونی رو از دست ندادم و توی تمامی مراحل همکاری فعالی داشتم. حتی منی که صبحها تا ده خوابم. تو این روزها 8:30 از خواب بیدار میشدم که مبادا مامان بابا کاری بکنند که من توش سهیم نباشم. همش میگفتم : منم می خوام کومک بی کنمخندونک.

مامان بابا هم خیلی از دست من راضی بودنند چون با وجود کمکهای من میتونستند  یک کار  مثلا، یک ساعتی رو شش ساعت طولش بدندخندهخندهقه قههقه قهه

خوب حالا بریم سراغ عکسها.

اینجا دارم تو تمیز کردن اتاق خواب کمک میکنم:

 

که البته همراه با کار، با بابایی تفریح هم میکردیم که خیلی حال میداد:

ولی خوب وقتی شورشو در میاوردیم دیگه مامانی دعوا میکرد کچلمی گفت: نخواستم با این کار کردنتون شاکی

 

کلا یک بار مامان بابا باید تمیز میکردن یک بار دیگه هم نوبت من بود که تمیز کنمراضی:

 

اگه به قیافه من تو عکسها توجه کنید کاملا متوجه می شید که چقدر خونه تکونی کار باحالیهخندونک

 

حتی کارهای خطر ناک رو هم انجام میدادمترسو:

 

نه تنها در خونه خودمون بلکه در کارهای خونه مامان عفت اینا هم همکاری فعالی  داشتم.

 

کار هم که تموم میشد می گفتم : میسی بابا به من کمک کردی. میسی مامان به من کمک کردیدروغگو

 

خوب حالا یکم از کارهم بگم: تازگیها بعضی وقتها  البته فقط بعضی وقتها ممکنه که خودم با اسباب بازیهام بازی کنم و مرتب مامان و بابا رو صدا نزنمچشمک

 

دفع آخری هم که رفتیم پیش دکتر حبیبی یا به قول خودم آقای حبیبی زیبا گفت که رشد قدم خوب بوده (شدم 92cm) و یک سری مکمل جدید هم بهم داد. شربت ایمونیس و شربت مولتی ویتامین کیندر خوشمزه:

ایمونیس مولتی ویتامین کیندر

 

خوب با دوتا عکس از دوست جونم که تو مهمونی پیداشت کردم مطلب تمومش میکنیمآرامچشمک

بوسبوسبوس

پسندها (7)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

مامان ويهان جون
17 اسفند 95 10:59
آفرين كيان جان خسته نباشي گل پسري كه اينقدر خوب كمك مامان بابا كردي ويهانم مثل شما كمك ميكنه اصلا بدون كمك شما كوچولوها نميشه كه تو رو خدا اينقدر با كمك هاتون ماماناتونو شرمنده نكنيد
مامان فرخنده
17 اسفند 95 14:51
سلام داداش کیان گل میبینم که چقدر پدر و پسر در کار خونه تکونی فعال بودید کاملا توی عکسها مشخصه بیچاره مامانی چقدر از دست شما ها حرص خورده خوب خداروشکر که رشدت خوب بود آفرین به پسر ناز خوب غذا بخور عید شما هم پیشاپیش مبارک امیدوارم سال جدید سال خوبی برای همه مردم ایران باشه الهی آمین
ehsan
18 اسفند 95 11:53
ماماني گيتا جوني
18 اسفند 95 17:31
خدا قوت كيان جون ان شاا...اين جوري پيش بره سال ديگه مامان بابا از خونه تكوني راحتن
ماماني گيتا جوني
18 اسفند 95 17:32
خدا قوت كيان جون ان شاا...اين جوري پيش بره سال ديگه مامان بابا از خونه تكوني راحتن
شادمهر کوچولو
21 اسفند 95 10:37
سلام کیان جون، خسته نباشی دلاورررررر خیلی حال میده خونه تکونی منم عاشقشم فقط نمیدونم چرا وقتی من میخوام کمکشون کنم گاهی هی جیغ مامان بابام درمیاد؟!؟! راستی بابای من یه کم حواس پرته ببخشید باباتو ندیده ایندفعه بهش میگم حواسشو بیشتر جمع کنه
طناز (مامان آروين)
25 اسفند 95 12:49
عزيززززززززززززززم. فدات بشم من. چقد تو فعالي......هزار ماشالا
بابایی
6 فروردین 96 9:30
اقا کیان عیدت مبارکباشه