خونه تکونی عید
سلام اول از همه اینو بگم:
شبها وقتی ساعت داره کم کم به یک بامداد نزدیک میشه و بابایی هم صبح زود می خواد بره سر کار دیگه توان سرکله زدن با من رو نداره.، یک دفعه خوابش می بره. من هم که هزار تا کلک میزنم که زود نخوابیم. تازگیها یک کلک جدید یاد گرفتم. وقتی باطری بابایی می خواد تموم بشه،
میرم پیشش میگم: بابایی
بابایی میگه:بله
من بغلش میکنمبا یک بوسه میگم: بابا پی مان خیی دوشت دارم(بابا پیمان خیلی دوست دارم)
هیچی دیگه گوشاش مخملی میشه تا یک ساعت دیگه هم میتونه بیدار بمونه
خوب حالا بریم سراغ خونه تکونی:
وای خدا این خونه تکونی عجب چیز خوبیه. تمام وسیله ها جابجا میشه، در کمد ها باز میشه، کلی کارهای باحال انجام میدیم و حسابی سرگرم میشیم. من که حتی یک دقیقه هم خونه تکونی رو از دست ندادم و توی تمامی مراحل همکاری فعالی داشتم. حتی منی که صبحها تا ده خوابم. تو این روزها 8:30 از خواب بیدار میشدم که مبادا مامان بابا کاری بکنند که من توش سهیم نباشم. همش میگفتم : منم می خوام کومک بی کنم.
مامان بابا هم خیلی از دست من راضی بودنند چون با وجود کمکهای من میتونستند یک کار مثلا، یک ساعتی رو شش ساعت طولش بدند
خوب حالا بریم سراغ عکسها.
اینجا دارم تو تمیز کردن اتاق خواب کمک میکنم:
که البته همراه با کار، با بابایی تفریح هم میکردیم که خیلی حال میداد:
ولی خوب وقتی شورشو در میاوردیم دیگه مامانی دعوا میکرد می گفت: نخواستم با این کار کردنتون
کلا یک بار مامان بابا باید تمیز میکردن یک بار دیگه هم نوبت من بود که تمیز کنم:
اگه به قیافه من تو عکسها توجه کنید کاملا متوجه می شید که چقدر خونه تکونی کار باحالیه
حتی کارهای خطر ناک رو هم انجام میدادم:
نه تنها در خونه خودمون بلکه در کارهای خونه مامان عفت اینا هم همکاری فعالی داشتم.
کار هم که تموم میشد می گفتم : میسی بابا به من کمک کردی. میسی مامان به من کمک کردی
خوب حالا یکم از کارهم بگم: تازگیها بعضی وقتها البته فقط بعضی وقتها ممکنه که خودم با اسباب بازیهام بازی کنم و مرتب مامان و بابا رو صدا نزنم
دفع آخری هم که رفتیم پیش دکتر حبیبی یا به قول خودم آقای حبیبی گفت که رشد قدم خوب بوده (شدم 92cm) و یک سری مکمل جدید هم بهم داد. شربت ایمونیس و شربت مولتی ویتامین کیندر :
خوب با دوتا عکس از دوست جونم که تو مهمونی پیداشت کردم مطلب تمومش میکنیم