شب عیدی مامان نخلی پاش اوخ شد
سلام یک خبر بد. یکی دو روز پیش مامان نخلی (مامان فخری) داشته میرفته خونه مامانش که یهو می خوره زمین پاش میشکنه. آقای دکتر صفاری زاده پاشو عمل کرده یک دونه پروتز هم تو پاش کار گذاشته. الانم هنوز تو بیمارستانه. خدا کنه پاش زودتر خوب بشه شب عیدی بد جوری گرفتار شدیم. مامانی هم خیلی ناراحته همش داره غصه می خوره
حالا یک خبر خوب هم بدم دلتون باز بشه. دیشب جشن نامزدی عمو احسان بود البته مامان نخلی (مامان فخری) جاش خیلی خالی بود بابا عباس و خاله مریم هم چون دل دماقشو نداشتن نیومدن. ولی خوب به ما که خوش گذشت و من اینقدر شیطونی کردم که مامان و بابا از مهمونی هیچی نفهمیدن
این هم عمو ایسان و اَسانه خانوم(عمو احسان و افسانه خانم)
چهار شنبه سوری امسال هم خیلی به من خوش گذشت .عمو احسان و بابایی هم کلی برای من ترقه و فشفشه خریده بودن
بالن آرزوهامون رو هم بابایی خیلی حرفه ای پروازش داد و اینقدر بالارفت تا که دیگه از نظرها محو شد.
برای عید هم مامانی یک دست لباس میخرید بعدش پشیمون میشد دوباره میرفت یک دست دیگه لباس میخرید. یک دست هم خاله مریم برام لباس خرید. این شد که من موندم و چند دست لباس که نمیدونم کدومشو بپوشم نظر شما چیه؟
این یک:
این دو:
این هم سه:
یک روز هم با بابا پیمان خونه تنها بودیم. بابایی من برداشت با خودش برد نظام مهندسی. من آقا کامران رو هم با خودم بردم اونجا. تو نظام بابایی سرشو برگردون دید اییییییییی من نیستم دست یک دونه از خانومهای کارمند رو گرفته بودم، باهش رفته بودم اونطرف پیشخون هیچی دیگه کسی کار نمیکرد که، همشون دور من جمع شده بودن. هر کس میگفت اسمت چیه؟ می گفتم: آقای کیان بصیرت هستمکلی هم بهم خوراکی دادن. هرکس هم خوراکی می خورد من دعواش میکردم می گفتم همه باید خوراکی هاشونو به من بدن
این هم من و آقا کامران:
جدیدا یکی از دوستهای دایی حمید هم بهش یک جفت قناری هدیه داده که اتفاقا تخم هم گذاشتن. بابایی بهم گفت اگه می خوای نگاهشون کنی باید آروم نگاه کنی که مبادا بترسه از روی تخمها بلندبشه. من هم اینجا دارم به آرومی تماشا میکنم
یک روز هم می خواستیم بریم پیش مهدی باربر موهامو کوتاه کنم که تشرف نداشتند. بابایی هم حوصله نداشت گفت مهدی باربر بهم زنگ زده گفته باید بریم پیش داوود آقا تو دیگه بزرگ شدی. هیچی دیگه مارو برداشتن بردن پیش داقود آقا(داوود آقا) من هم انصافا پسر خوبی بودم کلی با داوود آقا دوست شدم و جایزه هم گرفتم
اینجا هم یک روز با بابایی تنها بودیم اینقدر بازی کردم از پا افتادم. وقتی مامانی آمد خونه تابهش رسیدم از فرط خستگی همونطوری در جا خوابم برد ببینید جه ناز خوابیدم
خوب پیشاپیش از طرف خانواده خودمون سال نو رو به همگی تبریک میگیم.
امیدواریم سالی شاد همراه با سلامتی و کسب دانش و ثروت داشته باشید