آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 12 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

تعطیلات نوروز 96

1396/1/23 17:57
نویسنده : کیان و نیکا
1,607 بازدید
اشتراک گذاری

جدیدا زبان انگلیسیمم خوب شدهتعجب تعجب نکنید جدی میگم. مامان و بابا هر وقت می خوان که من متوجه حرف زدنشون نشم با هم انگلیسی حرف میزنند، غافل از اینکه من کم کم دارم سر از حرفهاشون در میارم.راضیراضی

یک روز خونه مامان عفت اینا مهمون بودیم سر شام  من بد جوری برای ته دیگ خوردن تیز کرده بودم. خوشمزه شروع به ته دیگ خوردن هم که بکنم هیچی دیگه، غذا خوردن تعطیل.

سر شام بابایی به مامانی گفت.:مادر پلیز هیدن ایت. کیان دونت سی

مامانی گفت: بله، حواسم نبود چی گفتی؟

من هم فوری گفتم: مامان، بابایی میگه ته دیگ رو قایم کن کیان نبینه

تجسم کنید:

قیافه بابایی:متفکرمتفکر

قیافه مامانی:متفکرمتفکر

قیافه همه مهمونها:تعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجب

قیافه خودم:خندونکخندونک

نتیجه اخلاقی:

مامان باباهای عزیز توجه داشته باشید دوره زمونه دیگه عوض شده. ما بچه ها خیلی زود تر از اون چیزی که شما فکر میکنید همه چیز رو یاد میگیریم. این مورد که خیلی مهم نبود ولی در مواقع دیگه باید خیلی مواظب حرفزدنتون جلوی ما بچه ها باشیدترسونه

و اما از تعطیلات عید بگم. خوب چون ما هم دید و بازدید زیاد داریم وهم تو ایام تعطیلات جادها خیلی شلوغه به خاطر همین هیچ وقت تو تعطیلات عید به مسافرت نمیریم. بیشتر وقتمون به دید و بازدید میگذره و بعضی وقتها هم به جاهای دیدنی قزوین سر میزنم. مثلا یک روز رفتیم سرای سعدالسلطنه . اینقدر هم از تمام شهر ها مسافر آمده بود که جای سوزن انداختن نبود. تمام پارکینگهای اطراف پرشده بود یک ساعت طول کشید تا جای پارک پیدا کردیم.

 

این هم هفت سین سرای سعد السلطنه که البته تو عکس زیادهم معلوم نیستچشمک:

 

یک روز هم رفتیم شاه زاده حسین به در گذشته ها عید رو تبریک گفتیم:

 

بعضی روزها میرفتیم پارک. من اینقدر عاشق ماشین هستم که تو پارک جز ماشین سوار هیچ چیز دیگه نمیشم:

 

سیزده بدر هم رفتیم گلخونه دایی مرتضی که کلی بهمون خوش گذشت. مخصوصا اینکه ساختمون هم داشت و بعد از ظهر که هوا بشدت سرد شد ما هیچگونه مشکلی نداشتیمآرام:

 

یک سگ خیلی خوشگل و باحال به اسم برفی هم اونجا بود که من کلی باهش بازی کردممحبت

 

البته مرغ وخروس هم در اونجا موجود بود که من بهشون غذا دادم:

 

اینجا هم دایی حمید داره برامون جوج میزنهخوشمزه.البته به کمک من.خندونک

 

این هم از سفره غذا:

 

این هم از محصول گل خونه که البته اون گل وسطی از همشون قشنگ ترهبوسبوس

بوسبوسبوسبوس

پسندها (10)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامانی گیتا جون و برديا جون
24 فروردین 96 1:02
❤️❤️❤️❤️❤️
شادمهر کوچولو
26 فروردین 96 9:21
ایول به آقا کیان باهوووووش اینگیلیش گووود لاک دییر
ehsan
26 فروردین 96 10:59
کیمیا
29 فروردین 96 12:11
ای جان همیشه بهت خوش بگذره کیان جون
کیمیا
29 فروردین 96 12:12
انگلیسیوااات
مامان فرخنده
29 فروردین 96 14:18
قربون پسر باهوش که مامان وباباش انگلیسی حرف میزنه متوجه میشند وای برفی چقدر ناز بود چه گلخونه قشنگی مخصوصا گلهار رزش حرف نداشت جوج هم نوش جونت داداش کیان