آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 12 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

فروردین 96

1396/2/9 15:42
نویسنده : کیان و نیکا
541 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی که ما تو خوابیم         آقا پلیسم تو خوابه 

ما تو خواب ناز هستیم          اون در حال شکار نیست 

آقا پلیسه تنبله          با دزدا بد میجنگه

 

این وضعیت شعر خوندن منهخندونک یعنی هر شعری که به من یاد میدن. دوست دارم برعکس بخونمش، ملت حرص بخورن خندهشیطانخنده من کیف کنم. 

وقتی میگن کیان لباس بپوش بریم بیرون.

میگم: نه شما برید من می خوام خونه بمونمقهر

وقتی میگن کیان بریم خونه.

میگم: نه شما برید خونه من خونه نمیام.قهر

بابایی: کیان این کار رو نکننه

من: نه این کار منهعصبانی

بابایی: کیان این کار رو انجام بدهشاکی

من: نه  خودت بکنقهر

کلا با همه چی مخالفم  و از این مخالفت لذت میبرم . به همه دستور میدم و بعضی وقتها هم زور میگم. توی ماشین که میشینم دوست دارم جلو بشینم بعدش مدام با بابایی دعوا میکنم.

مثلا: بابا فرمون رو ول نکن . بابا دنده رو ول کن بزار کارشو بکنهتعجب.  بابا گاز بده . بابا برای این ماشینه بوق بزن از جلوی ما بره کنار. بابا بزن دنده عبق (دنده عقب) .  بابا میشه لفطا (لطفا) آهسته بری.خنده بابا ..........

خلاصه که با همچی کار دارم. این روزها که مامان فخری پاشو عمل کرده روزها که مامان و بابا میرن سر کار، منم میم پایین پیش مامان عفت و بابا رضا میمونم. اونجا هرچی که من میگم گوش میکنند و هرکاری هم که دلم بخواد انجام میدم. کسی هم نمیتونه بهم چیزی بگهراضی. طفلک بابا رضا برای خوشحال کردن من دست به هرکاری میزنهمحبت البته من هم خیلی دوستش دارمبوس

 

هر سال بعد از عید توی پارک مشاهیر قزوین نمایشگاه گلهای لاله برگزار میشه که خیلی قشنگهمحبت امسال پارک ملاخلیل هم بهش اضافه شد که خیلی خوب و جالب بود. چند تا عکس براتون بزارم ببینید:

پارک مشاهیر قزوین

پارک مشاهیر قزوین

(اینکه دارم دندونامو نشون میدم یک مدل فیگور مخصوص خودمهچشمک)

 

این روزها هوا هم که برای گردش و تفریح کردن عالی شده . جون میده آدم همش بره بیرونمحبت

 

این عکس فکر کنم برای پوستر کادیداتوریم تو انتخابات ریاست جمهوری خوب باشهخندهچشمک

 

ایشون  آرامش جون هستند دختر دختر عموی بابایی که من خیلی باهش دوست شدممحبت

آرامش

این هم آبنمای قشنگ خونه جدیدشون:

 

این هم چند تا عکس خوشگل از خودم:

بوسبوسبای بایبای بایبوسبوس

پسندها (9)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

ehsan
11 اردیبهشت 96 11:19
شادمهر کوچولو
11 اردیبهشت 96 11:49
سلام کیان جووووووون، همیشه به سفر و گردش و شادی دوست جونم مرسی که جاهای خوب قزوین و معرفی می کنی که مامان بابام شاااااااااااااااااید منو ببرن راستی اسم اون داروی ایمنی هم که دکتر طارمیها بهم داده بود biocolkids بود که خیلی هم سخت پیدا میشه
مامان فرخنده
17 اردیبهشت 96 15:01
عزیزززززم مامانی توی یک مقطعی همه بچه ها این شکلی هستند لج میگیرند ولی بعد که بزرگتر میشنه بهتر میشند یکبار فکر نکنی خوب میشند نه زورگویی توی خونه همه اشون هست چه گلهای لاله خوشگلی واقعا زیبا بود امیدوارم زودتر مامان فخری پاش خوب بشه وتو بتونی بری پیش مامان فخری
کیمیا
9 خرداد 96 12:17
ای جانممم ماشااله بهت کیان خوشگل با اون ژستای بانمکت انشااله خوش باشی عزیزم
کیمیا
9 خرداد 96 12:18
این آرامش خانم احتمالا دختر دکتر یوسفی فامیل ما نیستن؟
کیان و نیکا
پاسخ
بله خودشون هستندشما چه نسبتی باهشون دارید
مامان فدیا
17 خرداد 96 13:49
افرین به اقای کیان گل که این همه جاهای تفریحی میره باغ لاله های شهر شما هم مثل مال ما خیلی قشنگ بود