آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 13 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

اردیبهشت 96

1396/3/3 11:15
نویسنده : کیان و نیکا
375 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

همینطوری که دارم روز به روز بزرگتر میشم، به همون نسبت هم شیطون تر و بازی گوش تر میشم. فوق العاده بد غذا می خورم و بیشتر اوقات در حال دویدن هستم. بابایی میگه اگه یک جی پی اس روم نصب کنه بالای ده کیلومتر در روز میدوم. راضی 

یک مدتی زیاد پلک میزدم که وقتی رفتیم پیش آقای دکتر طارمی، ایشون گفتند مشکل خاصی نیست. فقط وقتی زیاد به تلویزیون خیره میشم پلک نمیزنم که باعث خشک شدن چشمم میشه. 

این رو هم بگم که رابطه خیلی خوبی با خانمها دارم چشمک من باب مثال، من همیشه با دکتر رفتن مشکل دارم و با کلی زور و گریه دکتر میرم. اما یک روز که یک سرماخوردگی کوچولو داشتم وقتی رفتیم مطب دیدیم که دکتر همیشگی نیست و بجاش یک خانم دکتر دیگه کشیک وایستاده. هیچی دیگه ورق برگشت. اینقدر با  خانم دکتر خوب همکاری کردم که نگومحبت. تازه بعدشم همی میگفتم : چقدر دکتر کیف داداخنده منو دیگه نبرید پش آقای دکتر من خانم دکتر رو دوست دارم. مدام هم میگی خانم دکتر گفته کیان باید شربت بخوره. حالا هرچی مامان و بابا میگن که بابا دیگه خوب شدی شربت نمیخواد . من هی اسرار میکنم که نخیر خانم دکتر گفته باید من شربت بخودمخندهخندهخنده

 این از وصف حالم. حالا بریم سراغ عکس ها.

یک روز بارونی بسیار دل پذیر در باغ پرندگان الوند  قزوین. از اونجایی که بارون می آمد بجز منو بابا هیچ کس دیگه تو باغ نبود. خیلی کیف داد:

 

دیگه اینکه باغچه خونمون خیلی قشنگ شده. نهال گیلاسی هم که امسال به جای کاج خشک شدمون کاشته بودیم گرفته :

 

عمو احسان هم که داره ازدواج میکنه برای خودش یک ماشین خریده تا دیگه مستقل باشه. اینجا من هم دارم زیر چرخ ماشینش تخم مرغ میشکونم که چرخش براش بچرخه. عمو احسان ماشینت مبارکجشن. گرچه من همیشه میگم این ماشین سفید بزرگ منه، چرا عمو احسان سوار میشه. بریم دعواش کنیمخندهخنده

 

و اما مهمترین اتفاقی که توی اردیبهشت ماه اتفاق افتاد انتخاب مجدد آقای دکتر روحانی به مقام  ریاست جمهوری بود که  خیال همه مردم را حداقل برای چهار سال راحت کرد. بعد از این اتفاق همه مردم به خیابونها آمدند و  جشن و شادی گرفتن.ما هم با وجود اینکه خیلی شلوغ بود ولی رفتیم تو خیابون برای تماشا. جشنجشن

 

هوا که گرم میشه فصل بیرون رفتن و بخور بخور شروع میشهخوشمزه

 

بفرماید نون خامه ای، اون هم با دست پخت مامان متین جونممحبت

 

این دوتا عکس آخر هم تقدیم به بابایی که از سر کار آمده من هم کیف و عینکش رو برداشتم دارم اداشو در میارمخنده

خندهخندهخندهخندهبوسبوسبوسخندهخندهخندهخنده

پسندها (12)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

ehsan
3 خرداد 96 14:18
هانیل
4 خرداد 96 11:49
واااااایییییی عزیزم عاشق عکس عینکی ت شدم کیان کوچولو خوشحال میشم مهمون من هم بشی منتظرتم
مامان فرخنده
7 خرداد 96 11:09
سلام به داداش کیان ناز قربونت بشم که از خانم دکتر خوشت اومده ولی باور کن خانم دکتر هم گفته باید خوب غذا بخوری تا زودتر بزرگ شی ماشین عمو احسان هم مبارک باشه یه روز خوشتر کیان جون شما عکس ماشینت را بذاری عزیزززم مامانی چه نون خامه ای درست کردی معلومه که خوشمزه شده نوش جونتون دوتا عکس آخرت هم
کیمیا
9 خرداد 96 12:22
مامان مهدیه
10 خرداد 96 10:31
سلام کیان جونم.خیلی وقته به نی نی وبلاگ سر نزدم.دلم برات تنگ شده بود خیلی آقا شدی.
ماماني گيتا جوني
10 خرداد 96 23:07
عزيزم ان شاا... هيچ وقت چشمات ضعيف نشه كه نياز به عينك پيدا كني ولي عينك خيلي بهت مي ياد ضمنا گل هاي حياط تون خيلي قشنگه گل چيه انگار يه مدل اطلسيه
مامان فدیا
17 خرداد 96 10:57
ای جون این چند وقت من نبودم چقدر بزرگ شدی اقا پسر قشنگ عکساتم خیلی قشنگه راستی همسایه ما هم یه ال 90 داره و ادرین هر بار ما میریم پارکینگ با وجود اون همه ماشین میره دور این یه ماشین میچرخه و میگه مامان ببین ماشین اقاهه النگ من اوس دارم بابا اپووود از اینا ایخر مال ما زشت !!!!!(این ماشین قشنگ اینو بخر)