آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 18 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

خرداد 96

1396/5/4 10:52
نویسنده : کیان و نیکا
1,233 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان. اول یکم از خودم بگم بعد برم سراغ عکسهام:

این روزها فوق العاده شیرین زبون و حاضر جواب شدم طوری که بعضی وقتها همه حاج واج می مونند که من چی میگم.تعجب

مثلا یک روز مامانی داشت به بابایی میگفت شماره کارت کیان چنده من یک مقدار از عیدیهاش که تو خونه مونده بردارم بعد، عابر بانک که دیدم براش کارت به کارت کنم.

سریع آمدم وسط و شروع کردم به داد و بیداعصبانی: آی پولهای منو برای چی می خواید بردارید. من که اصلا پول ندارم نگاه (دستهامو نشون میدادم) الان می خواب بستنی بخرم پول که ندارم نگاه نه. می خوام جایزه بخرم پول ندارم نگاهشاکینه جیبمو نگاه، کو پول نیست. پولهای منو برندارید. کارت منو بدید عصبانیعصبانی

بابایی میگفت تو که کارت نداری. منم می گفتم: نه الان مامان متین گوست (گفت)کارت کیان. کارت منو بدید. خودش گوست خودش گوست (خودش گفت)

خندهخندهخندهقه قهه

یا مثلا یک روز می خواستند منو ببرند آرایشگاه موهامو کوتاه کنند. من هم هزار تا بهونه درست میکردم. مثلا الان که هوا گرمه ، شب بریم پیش داود آقا. یا الان داود آقا نیست فردا بریم پیشش. 

مامان می گفت کیان جان انتخاب کن بریم پیش مهدی باربر یا بریم پیش داود آقا موهاتو کوتاه کنه. من هم در حالی که بستنی می خوردم میگفتم : حالا اجازه بده بستنیمو بخورم بعدا تصمیم میگیرمخندهخنده

وقتی مامانی می خواد مایع بریزه تو ماشین لباس شویی زودی میرم ظرف رو با زور ازش میگیرم میگم: مامان اینا مواد شیمینانیه (شیمیای) خنده بهش دست نزن برای شما ضرر داده. مریض میشیهانه. این کار کیانه . شما برو عبق (عقب) وایستا

 

از این جملات گلمبه زیادمیگم.  بخوام بگم خیلی هستش. فعلا بریم سراغ عکسها:

یادتونو قبلا ها عکس اتاقمو میگذاشتم می گفتم ببینید من چه پسر منظمی هستم. چشمم زدید الان وضعیتم شده این:

 

یعنی مثل کارتن بن تن همچی رو ویران میکنم راضی این کلبه ام رو که اینقدر زدم داغونش کردم که آخرش مامانی یک روز به بابایی گفتن اینو جمعش کن ببر، اصلا نخواستیم خیلی از اسباب بازیهامو هم که از ترس تخریب شدن قایمش کردن قهر

 

ولی در عوض خوب بلدم اف بچه مثبتهارو بازی کنم مثلا میگم بابا بیا من این جاروبقی رو میگیرم دستم تو از من عکس بگیر مثلا من دارم اتاق رو جارو میزنم تمیز میکنمخندهشیطان

 

یا مثلا میگم بابا من باغچه رو آب میدم تو از من عکس بگیر دارم کار خوب میکنمخنده

 

این روزها فقط در حال دویدن هستم از دفعه قبل که رفته بودیم پیش دکتر حبیبی 400 گرم وزنم کمتر شده بود. این همه ازعکس ترازوی توی پارک که داره گواهی میده من راست میگمشاکی

 

دکتر حبیبی هم این دفعه یک سری داروهای جدید داد تا من دوباره توپلو بشم: شربت سان استول که بابام هم بچه بوده می خورده، شربت فروگلوبین رو هم که اکثرا میشناسید. به جای پدیاشور هم گفت ریسورس جونیور بخورمخوشمزه گفت شبی یک چهارم قرص کلونیدین هم بخورم که هم رشدم سریع تر بشه و دیگه اینکه شبها به موقع بخوابم.

 

این روزها ماه رمضون شده و بساط افطاری دادن و افطاری رفتن هم که براست. به به

 

این هم دویماج که مخصوص قزوینه، ساخت خانم مادر:

 

هوا هم که برای بیرون رفتن عالیه با  بابایی میزنیم بیرون که مامانی هم که روزه میگیره بتونه در نبود من یکم استراحت کنه به کارهاش برسه:

 

خوب دیگه ما رفتیم بخوابیم. شب همگی بخیر:

خوابخواببوسبوسخوابخواب

پسندها (10)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

ساعت نیک
3 تیر 96 18:26
خیلی ماهی. چشم نخوری الهی. به من سر بزن وقت شناس شی.
ماماني گيتا جوني
4 تیر 96 0:48
اي شيطون بلاي ناقلا
ehsan
7 تیر 96 12:23
مامان فرخنده
10 تیر 96 7:55
ای بابا چرا چشم خوردی تو که بچه منظمی بودی چرا اتاقت این شکلی شده البته همش تقصیر کارتونهای شبکه جونیور لند هست امیدوارم سری بعد که عکست را میذارند توی وبلاگ شما توپولی شده باشید وخوب غذا بخوری عزیززززم شب خوش کیان ناز خوابهای خوب ببینی
کیان و نیکا
پاسخ
دیگه هرچقدر هم آموزش نظم و ترتیب ببینم باید یک جا پسر بودنخودمو بروز بدم دیگه. هر کاری کنیم پسر بچه یعنی شیطنت
مامان ويهان جون
11 تیر 96 9:16
ماشالله كيان جان خدا حفظت كنه پسر شيرين زبون و خوش بيان
کیمیا
14 تیر 96 10:30
ای جان دکتر یوسفی از اقوام دورمونن
کیمیا
14 تیر 96 10:34
ای جانم مردم برا این شیرین زبونیهاتتت
مامانی گیتا جون و برديا جون
14 تیر 96 11:15
هزار ماشاا... به این شیرین زبونی
رومینا
14 تیر 96 12:51
اخه قربون اون شیرین زبونی هات عسلم . کارت واسه چی میخایی اخه فسقلی . ببخشید که دیر به دیر یر میزنیم 😍😘😘 با دیدن عکسهای کیان جونم کلی شاد شدم . همیشه بخندی عزیز خاله
مامان هدی
17 تیر 96 16:16
سلام. ماشالله به آقا کیان. چه مامان با سلیقه ای. دویماج رو ما تو همدان بهش می گیم قوت. یا قِوت... خرداد و تیر هم داره تموم میشه ها ... پست جدید بزارید برای آقا کیان گل
خاله امیرحسین
18 تیر 96 22:35
سلام مامان کیان عزیز کیان خوبه دلم برای کیان تنگ شده امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید
مامانی گیتا جون و برديا جون
19 تیر 96 9:51
کیان جون من نمی دونم ایا نظراتی که برات می ذارم دستت می رسه یا نه
کیان و نیکا
پاسخ
ببخشید این روزها زیاد وقت نمیکنیم به وبلاگ سر بزنیم کوتاهی از ما بوده
شادمهر کوچولو
31 تیر 96 9:31
سلام دوست جونم، خوشحالم که خیلی کارات مثل خودم شده ایول به قول خودم بزن قدش خیلی حرفات باحاله احتمالا منم یاد بگیرم به سرعت چون تو گفته کلمات غلمبه سلمبه استادم فکر عنوان مطلبتون هم خرداد 96 باشه... همیشه شاد باشی