آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 12 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

آذر و دی ماه 96

1396/11/7 0:01
نویسنده : کیان و نیکا
1,083 بازدید
اشتراک گذاری

اولها روز به روز آپدیت می شدیم بعد شد هفته به هفته، بعدش ماه به ماه، حالا که شده دو ماه یک بار فکر کنم در مرحله بعدی فصل به فصل آپدیت شمچشمک

بابام فکر میکنه که من در آینده آدم موفقی بشم چون تمام پتانسیلهای لازم برای موفقیت در این جامعه رو دارم. یعنی اینکه بسیار زبون باز، کلک، جاه طلب و روان شناس هستمراضی طوری که بابا اعتراف میکنه در برخورد با مامان از من الگو برداری میکنه. در وحشتناک ترین حالت وقتی مامانی رو با کارهای خودم بسیار عصبانی عصبانیمیکنم با خونسردی تمام وایمیستم میگم مامان حالا تو عصبانی نشو من تو رو خیلی دوست دارم. بیا با هم آشنایی(آشتی) کنیم.بغل

یک روز بابایی حموم بودم و مدام بهونه میگرفتم که آی من گشنمه من مامانمو می خوام و.... وقتی با سر و صدای زیاد مامانو دم در حموم کشوندم، مامانی با عصبانیت گفتعصبانی چه خبره مگه نمیبینید من درس دارم چرا مدام منو صدا میکنی. من که دیدم اوضاع خرابه یک نگاهی به بابایی انداختم گفتم مامان جون فکر کنم بابایی با شما یک کاری داشت. بعدش رفتم گوشه حوم خیلی آروم نشستم به آب بازی کردن. طفلک بابایی زبونش بند آمده بود از تعجب نمیتونست از خودش دفاع کنه. اینم قیافشتعجب

هرکی از من بپرسه کی رو دوست داری فوری اسمشو میارم میگم تو رو از همه بیشتر دوست دارم. 

اینا نمونه ای از پتانسیلهای من برای موفقیت در آینده هستش.خندونک

حالا بریم سراغ عکسها:

 

اوایل دی ماه یک سرمای سخت خوردم که یک هفته ای طول کشید تا خوب بشم. این هم داروهام که با کلی آشنا بازی پیدا کردیم . مملکت نیست که برای همه چی باید بند پ داشته باشی.

 

اینجا هم دارم به مامانی درس میدم تا بتونه تو امتحانات موفق بشه . نا گفته نماند که به رقم تلاشهای بنده مامانی تونست این ترم توی دانشگاه نفر اول بشه. این هم وضعیت درس خوندنش:

 

هر وقت حوصلم سر میره خودم کولمو بر میدارم میرم پایین پیش بابا رضا جون:

 

اینجا هم دارم برای مامان عفت اینا خیاطی میکنم:

 

توخونه با بابایی همه جور بازی میکنیم از دکتر بازی گرفته تا ورزش بازی:

 

اینجا هم که سرای سعدالسلطنه قزوین هستش:

 

یک برف کوچولو هم چند روز پیش اومد که منو بابایی سریع از موقعیت استفاده کردیم رفتیم برف بازی:

 

با این درخت کریسمس بریم تا نمیدونم چند وقت دیگه:

بوسبوسبوس

پسندها (10)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان صدرامامان صدرا
7 بهمن 96 9:30
الهی فدات بشم که اونقدر باهوشیبغل خانومی زود زود بیاین که ما دلتنگ کیانیم❤  
مامانی گیتا جون و برديا جونمامانی گیتا جون و برديا جون
8 بهمن 96 11:06
سلام سیاستمدار کوچک
خاله و امیرحسینخاله و امیرحسین
9 بهمن 96 21:07
سلام کیان جان خوشحالم که خوبی و خوش انشا... همیشه در کنار پدر و مادر عزیزت سلامت و موفق باشیدمحبتبغل
ehsan
10 بهمن 96 18:47
محبتبغلمحبت
مامان ریحانهمامان ریحانه
16 بهمن 96 16:23
سلام دوست خوبم  حالا بازم به همت شما ما که به سال نوری رسیده پست گذاشتنمون خندونک بالاخره رفیق متولد یه روز یه ماه هستیم  بنده هم تمام خصوصیات مثبت و منفی شما رو دارا هستم راضی عکسهاتم خوشمله  خیلیمحبتمحبت
مامان مژی و بابا اژیمامان مژی و بابا اژی
21 بهمن 96 12:40
سلام دوست جونم همیشه خوش باشی عزیزممحبت