آخرین روزهای 99

آخرین روزهای اسفند سال 99 رو با این امید به پایان رسوندیم که این سال کرونایی بد، بره و دیگه برنگرده. گرچه سال دو صفر با یک فستیوال کرونایی جدید چنان وحشتناک شروع شد که از همون اول به غلط کردن افتادیم و گفتیم سال 99، همانا تو خوب بودی، بابا برگرد 😁. راستش اینقدر همه خسته و داغون هستیم که حال نوشتن نداریم تنها چیزی که به زندگی مامان و بابا معنی میده همون شیطنت ها و خنده های شیرین منه و بس😍

با یک عکس خوشگل از منو داداش کیان شروع می کنیم:

دوتا عکس از آشپزی داداش کیان براتون بزارم:

آخرین روزهای اسفند، دادش کیان رفت مدرسه تا هم کلاسیهای مجازی و همچنین معلم مهربونشون رو از نزدیک ببینه. این هم یک عکس از اول و آخر کلاس در کنار سفره هفت سین نوروزی مدرسه😉، یعنی از کوچولو ترین و بزرگ ترین فرد کلاس. کیان و عرشیا عظیمی که دوست جون جونی داداش می باشد:

و این هم تمام بچه های خوب کلاسه اول بنفشه:

یک عکس هنری هم بزارم. یک شب برق رفته بود و بابایی موبایل رو گذاشت بالای لوستر و به این ترتیب. این رنگهای زیبا توی اتاق پدیدار شد.

حالا بریم سراغ شیطنت های خودم:

به هم ریختن اتاق

تخریب گلهای تزئینی

کندن تزئینات

شکستن گلدان و هنرهای دستی بابا بزرگ

تخلیه ماشین لباس شویی

خوردن سوسیس خام با روکشش😁

تغذیه از این گیاه بد بخت که دست آخر بابایی مجبور شد ببره بزاردش گوشه حیاط تا از دست من در امان باشه.😁

اینها همگی تنها بخش کوچکی از شیطنت های این وروجک می باشد.😂 و دست آخر بعد از این همه شیطنت میرم پیش بابا جون و در آرامش می خوابم.

این را هم اضافه کنم این بابای بد بخت از ترس بده جرات نداره تو خونه عینک بزنه و تو خونه مجبوره مدام کورمال کورمال راه بره 😁

عاشق کارتون تلتوبیز هستم:

این موتور رو هم خیلی دوست دارم، گرچه هنوز یکم برام زوده سوارش بشم:

وقتی داداشی بازی میکنه من هم هرجوری شده قاطی بازی میشم و کارهای اون رو تقلید می کنم:

یک عکس هم از چهار شنبه سوری بزارم که مثل هر سال رفتیم خونه مامان فخری اینا و تو حیاط دو هم جمع شدیم:

و در آخر دوتا عکس باحال:

😍😍😍😍