تولد یک سالگی(1)
سلامممممممممممممممممممممم به همه
تولد خودم مبارک
با توجه به اینکه بنده در روز تولدم باید میرفتم و یک واکسن میزدم بابا و مامان تصمیم گرفتند که تولد منو چند روز زودتر یعنی روز جمعه گذشته برگزار کنند. به همین خاطر بابا و مامان خیلی زود مشغول به کار شدند تا مقدمات کار رو فراهم کنند.
اولش بابایی رفت شرکت و با المنت بخاری برقی یک اره برای بریدن یونولیت اختراع کرد. اونوقت اسم منو با ینولیت ساخت. به این صورت:
(آدم تو ساعت کاری از این کارها میکنه)
بعدش اسم منو داد تا عمو احسان رنگ کنه و نتیجه کارشون شد این:
ببینید چه خوشگل شد
سپس بابایی رفت و یکم بادکنک آرایی یاد گرفت. البته بهتر بود که قبلش موارد ایمنی رو رعایت می کرد، چون یکی از بادکنک ها تو چشمش ترکید و چشمش این شکلی شد. تازه شانس آورد که مامانی زودی روش یخ گذاشت وگرنه روز تولد من چشمش باد میکرد یک چشم میشد.
البته خوب در عوض چیزهای خوشگلی درست کرد:
بعدش مامان و بابا فکر کردن که تم تولد من چی باشه و تصمیم گرفتند که شخصیت مینیون رو برای جشن انتخاب کنند. اونوقت شروع کردن به تزئین خونه:
از خونه تا راه پله و آسانسور:
این هم کیک مینیون:
امسال چون که من کوچولو بودم و دوستای زیادی نداشتم به همین خاطر چشن تولدمو خیلی خودمونی برگزار کردیم و فقط فامیلهای نزدیک دعوت بودند. رونیا جون اینا هم چون که قزوین نبودند نشد که بیان.
خلاصه مهمون ها آمدند و کلی خوشحالی کردیم
اینجا هم مثلا قراره که من شمع رو فوت کنم . ولی خوب اون روز من فقط بلد بودم با مماخم فوت کنم. خوب چیکار کنم کسی به من فوت کردن یاد نداره بود. خلاصه با کمک خاله هر جوری بود شمع رو با مماخم فوت کردم
(البته از فرداش فوت کردن یاد گرفتم و هر وقت هر جا بادکنک میبینم زودی شروع میکنم به فوت کردن)
و در ادامه خواهیم دید:
- بریدن کیک و باز کردن کادوهایی که از اولشم باز بود
- رفتن با مهمونها به در بند برای خوردن شام.
تا تولد یک سالگی(2) فعلا بای