دریا رو هم دیدم (2)
این آقای پدر تازگیها خیلی گرفتاره اینقدر نیومد خاطرات سفر منو بنویسه که بیشتر خاطرات یادش رفت جواب نظر های ملت رو هم نداده همینطوری مونده .الانم که دارند برای جشن تولد من آماده میشند هیچی دیگه کلا خاطرها پرید بریم ببینیم چقدر از خاطرهامون یادمون مونده
اگه اشتباه نکنم اینجا باید همون منطقه سرولات باشه
این هم عروس و مادر شوهر
یک روز هم رفتیم موزه رامسر که جای باحالی بود .هوا هم نمه بارونی میزد که خیلی لطیف شده بود. مامانی میگفت این کاخ شاه که میگفتن پس چرا اینقدر کوچیک بود راست هم میگفت بعضی از ویلاهایی که ما اونجا میدیدیم از کاخ شاه بزرگتر بود
(همانطور که در عکس هم پیدا ست من توانستم دوباره به می می دسترسی پیدا کنم. یک شب بابایی می می من رو سوراخ کرد که دیگه نخورم . خودش رو نصف شبی می می کردم دیگه بعد از اون جرات نمیکنه راجب می می خوردن من حتی نظر بده)
اینجا هم دارم خورم رو شارژ مجدد میکنم برای آواز خوندن و قدم زدن تو باغ موزه:
اینجا هم رفته بودیم لب ساحل چون هوا سرد بود بارون میامد، دیگه آب بازی نکردم. تا میرسیدیم میرفتم پیش صندق عقب ماشین عمو میگفتم عمو بیل بیل یعنی عمو زودی اون بیل و فرقون رو بده می خوام بازی کنم
بارون هم که زیاد شده بود باز دست از بازی بر نمیداشتم
صبح ها مامان و بابا منو خواب میکردند دو نفری میرفتن لب ساحل زیر نم نم بارون قدم میزند.عمو احسان هم لب ساحل مدیتیشن می کرد
روز آخری هم رفتیم بندر کیا شهر که اسکله خیلی جالبی داشت و قدم زدن روی اون خیلی حال میداد
ولی خوب سواری حالش بیشتر بود
این هم از ساحلش
نهار رو هم تو پارک جنگلی کیاشهر خوردیم که پارک خیلی خوبی بود:
من هم از فرصت استفاده کردم و از طبیعت اونجا کلی عکس انداختم (مثلا)
خانم حلزون یکم سرتو بیار بیرون می خوام ازت عکس بگیرم
بعد نهار هم گازشو گرفتم و که زودی بریم قزوین ولی چون ترافیک بود آخر شب رسیدیم خونه.
در کل سفر خوبی برای من بود. پسر خیلی خوبی بودم و نسبتا کم اذیت کردم تمام مسیر هم تو ماشین بابا رضا بودم و خیلی به مامان و بابا کاری نداشتم . پدر مادر های عزیز ما رو بیشتر سفر ببرید لطفا
این هم عکس پایانی: