آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

شهریور 95

1395/6/24 16:08
نویسنده : کیان و نیکا
1,487 بازدید
اشتراک گذاری

تو شهریور ماه 95 من یک دونه دندون دیگه هم در آوردم و تعداد دندونهام  به 19 عدد رسید. دیگه از حالا به بعد باید سعی کنم که دندونهامو خوب مسواک بزنم خندونک. مخصوصا اینکه آقای دکتر یوسفی خیلی به من سفارش کرد که هرشب قبل از خواب مسواک بزنم. آخه یکی از دندونهای مامانی خراب شده بود به همین خاطر چند جلسه ای میرفتیم مطب دکتر یوسفی و آذر خانم دختر عموی بابایی. من هم اوجا رو با خونه خاله اشتباه گرفته بودم و کلی برای خودم صفا می کردم.

مطب دکتر یوسفی

مطب دکتر یوسفی

 

دیگه عرض کنم که یک اجلاسی هست به اسم شهرهای جاده ابریشم که امسال در ایران شهر قزوین برگزار شد. ما به اون اجلاس نرفتیم ولی تو میدون ورودی شهر برنامه های نورپردازی بسیار جالبی روی المان میدان مینودر اجرا می شد که خیلی جالب بود. همچنین یک کاروان مجسسمه ای خیلی قشنگ درست کرده بودنند که خیلی جالب بود و ما هم یک شب برای دیدن اونها خاله مریم رو از آموزشگاه زبان برداشتیم  رفتیم میدان مینودر:

میدان مینودر قزوین

میدان مینودر قزوین

 

این هم یک صحنه از نمایش نور پردازی روی المان میدون:

میدان مینودر قزوین

 

و اما پسر کوچیکه آقای صحتی، مستاجر قبلیمون که الان دو سالی میشه از پیش ما رفتن ازدواج کرده بود و ما هم یک عروسی باحال افتادیمچشمک این هم سفره عقدشون.عروس داماد رو  هم براتون سانسور کردمخندونک

 

یک اتفاق خیلی بد هم داره می افته  و اون اینکه سیرک عجایب داره از شهر ما میره و به این ترتیب من یکی از بهترین سرگرمیهامو از دست میدم. چقدر حیف تازه تمام پرسنل اونجا منو خیلی دوست داشتن و بهم پسر شجاع می گفتند. آخه آخرین باری که رفتیم اونجا بابایی من برداشت برد توی تونل وحشت شیطانشیطان وقتی در آمدیم بیرون بابایی از ترس خیس عرق شده بود. بچه های اونجا آمده بودند دم در خروجی تونل وحشت جمع شده بودند. وقتی در آمدیم از من پرسیدند: کیان نترسیدی؟ترسومن هم می گفتم : نه نه راضی به نظرم اصلا هم ترس نداشت . به نظر شما روح، اسکلت، جسد که بخواد تو تاریکی بیوفته رو سر آدم ترس داره. خوب معلومه که نهخندونک

 

اینجا هم دارم  اونجا رانندگی میکنم:

سیرک عجایب

 

این هم همون دایناسوری که من خیلی دوست داشتم و هی میرفتم کلیدشو خاموش روشن میکردم. گذاشتنش پشت ماشین دارن میبرنشغمگین

دایناسور سیرک عجایب

 

بهم میگن موهاتو بدیم کی کوتاه کنه:

میگم: مه با مه با  (مهدی باربر)

اونم موهامو فشن میکنه چسب مو میزنه که مامان اصلا خوشش نمیادمتفکر

راستی میرم آرایشگاه دیگه گریه نمیکنم. مرد شدم خوبراضی

 

و اما بیشتر جمعه ها با بابایی میریم پارک و به اردک ها غذا میدیم:

 

و البته پدر سیستم آبیاری پارک رو هم در میارمخندونک

 

دوتا مکمل دارویی خوب هم که دکتر حبیبی بهم داده معرفی کنم :

 

البته نی نی های بالای دوسال یادشون باشه که اگه می خوان مکمل بخورند بهتره که دوماه مکمل بخورند و دوماه استراحت کنند و دوباره مکمل رو شروع کنند. یک داروی مفید دیگه برای اشتها هم هست  به اسم بیوکول کیدز ای پی تی که البته ما هنوز پیداش نکردیم. ولی باید بگم که دکتر گفت هم افزایش اشتها میاره و هم عواض سیپروهپتادین هارو نداره.

دست آخر هم یک عکس از شب نشینی تو پارک:

بوسبوسبوسبوس

پسندها (13)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

ehsan
25 شهریور 95 16:25
مامان فرخنده
27 شهریور 95 9:07
سلام كيان جون دندون جديد مبارك باشه ازشون خوب مراقبت كن چه بد شد كه سيرك داره ميره ولي خودمون هستيما چه جراتي داشتي كه رفتي توي تونل وحشت واصلا نترسيد آفرين به پسر شجاع چه سفره عقد خوشگلي عروسي خودتت كيان جون
بابا حمید
28 شهریور 95 14:12
سلام ممنون از حضور سبزتان شما خیلی خیلی به سوگند لطف دارید خواهش دیدم ی کاری که تو فضای مجازی میتونم انجام بدم این بود که برای سوگندجووونم ی وبلاگ درست کنم و حرف شما هم متینه چون هر بابایی این کار رو نمیکنه چون بنده خداها فرصت ندارن و ممنون از حسن توجه شما کیان جان خیلی ناز و خوشکله خدا برای شما و بابای گلش این گل پسر زیبا رو حفظ کنه مانا و برقرار باشید با ارزوی بهترینها برای شما و خانواده گلتون و خصوصا کیان جا
بابا حمید
28 شهریور 95 14:13
همراه با خاطرات درسهایی هم که از بعضیهاشون گرفتیم به یاد میاد و این خوبه.
zakieh
1 مهر 95 0:51
سلام عزیزم مراقب دندونات باش عروسی هم خوش گذشت
خاله
1 مهر 95 11:58
سلام کیان جان خوبی عزیزم مامان و بابا خوبن خوشحالم که تابستون حسابی بهت خوش گذشته همیشه سلامت و خوش باشی عزیزم
امیرحسین
2 مهر 95 11:03
کیان جون یه عالمه دوست دالم دوست مهربونم
مامان صدرا
3 مهر 95 20:28
سلام عزیز خاله ماشالله هزار ماشالله واسه خودت مردی شدیا واااای موهای کوتاه چقد برات میاد عزیز دلم مامانی اسپند یادتون نره از قول من بچولونش وبوسش کن
مامان امیرعلی کوچولو
4 مهر 95 15:22
سلام.من خیلی وقت بود اصلا به وبلاگ ها سر نزده بودم امروز به وبلاگ کیان سر زدم ماشاالله چه بزرگ شده.....خدا حفظ ش کنه
کیان و نیکا
پاسخ
ممنون ببخشید آدرس وبتونو نگذاشته بودید نتونستم وب امیر علی جان رو دوباره پیدا کنم بهتون سر بزنم.
ناهید
12 مهر 95 14:18
ماشالا به آقا کیان....تو این چند وقتی که ندیمت بزرگتر شدی خاله جون...تبریک روز تولدتو گفته بودم...ولی عکساشو تازه دیدم امیدوارم زیر سایه پدر و مادر دلسوز و مهربونت 120 ساله شی...هر چی آرزوی خوبه واسه شما کوچول موچولوهای شیرین...
بهار مامان شایلین
13 مهر 95 18:08
وی وی جوجوی من!
مامان فدیا
24 مهر 95 14:35
راستی یه چیزی یادم رفت خوش به حالت که خاله داری من فکر کنم خاله شما بیشتر از بقیه خاله ها واسه گل پسر وقت میذاره در ضمن منم با شما موافقم و دریامنلر از سر گردنه هم بدتر اخه اون 3 چرخه هیچی لدرین دلش سیب زمینی خواست دو تا سیب زمینی سایز کوچیک گرفتیم شد 20000 تمن