آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

مهر 95

1395/8/6 9:23
نویسنده : کیان و نیکا
923 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام دیگه دیر به دیر به بلاگ سر میزنیم.

علتش هم اینکه (البته به جز گرفتاریهای روزمره) با بزرگتر شدنم، من سرعت رشد و تغییراتمم کمتر شده و همچنین مدل شیرین بودنمم هم عوض شده. یعنی دیگه به جای لوپام زبونم شیرین شده و به جای شکلکام کارهام شیرین شده. در نتیجه عکسها خیلی گویای همه زندگی من نیستند. علاوه بر اون دیگه مثل سابق با عکس گرفتن حال نمیکنم و تو این زمینه زیاد با بابایی همکاری ندارم. ولی با تموم همه این حرفها سعی میکنیم ماهی یک بار یک مطلب جدید تو وبلاگ بزاریم.

این روزها حرف زدنم تقریبا تکمیل شده و خیلی با مزه حرف میزنم محبت  البته جلوی غریبه ها یکم خجالت میکشم. دائم با بابایی کشتی میگیرم و هر وقت هم کم بیارم اول یک چنگ تو دماغش میزنم خنده بعدشم میگم : بابایی صب صب (بابای صبر کن) ای کا نه (این کار نه). تموم فلش کارت هامو هم خیلی خوب بلدم. نقطه ضعف همه رو هم بلد شدم و میدونه چطوری سر بسرشون بزارمخندونکخندهشیطان. کلا خیلی نکته سنج هستم هر کلمه ای رو یک بار که بشنوم سریع میگیرم و به موقع ازش استفاده میکنمقوی.

اینجا مامانی رفته سر کار دارم با مامان عفت فلش کارتهامو تمرین میکن:

 

در تمامی کارهای منزل نیز باید مشارکت داشته باشم:

فلش کارت

 

در باغبونی هم به بابا رضا (بابابزرگ) کمک می کنم:

 

البته گاهی خرابکاری هم می کنم:

 

که البته بعدش مجبور می شم خودم درستش کنممتفکر

 

این هم یکی دیگه از شاهکارهای هنریم:

 

از اونجایی که سیرک عجایب داره از قزوین به شهر رشت میره مجبورم از پارکهای دیگه استفاده کنم .ولی راستشو بخواد زیاد باهشون  حال نمی کنم، چون هم تونل ماداگاسکار ندارند و هم اینکه شلوغ هستند. کلا از جاهای شلوغ خوشم نمیادقهر دوست نمیدارم.

 

تو مهر ماه عاشورا تاسوعا هم بود که خیلی جالب بود وکلی چیزهای جدید دیدم آرام

این لباس رو مامان فخری برام خریده بود:

 

وای چه تبل های گنده ای ، عجب صدایی هم دارهمتفکر

 

این یکی ها چقدر جالبه:

 

این هم مال دایی حمیده که نمیدونم اسمش چیه ولی کلی کلید روشهخندونک:

 

امسال خونه مامان فخری اینا غذای نذری یا به قول بابا گفتنی فری فود درست می کردند. ما هم کلی اونجا کمک کردیم. حسابی شلوغ بود وکلی برو بیا و آدم اونجا بود. دیگهای گنده گنده، قاشق های گنده، آتش زیاد و کلی چیزهای جالب  اونجا بود.

اینجا هم من داشتم از سیب زمینی سرخ شده ها تک میزدم که بابایی عکسمو گرفت:خندونک

 

فعلا همینا رو داشتم که براون تعریف کنم. دوتا عکس هم براتون میزارم ببینید چقدر بزرگ شدم بعدش میرمبوس

بوسبوسبای بایبای بایبوسبوس

پسندها (9)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

مامان آینده
9 آبان 95 16:37
نمیدونم برق چشمای کیان چی داشت که چند ساعت منو مشغول وبش کرد و از روز اول خوندمش. خدا براتون حفظش کنه. مهمون وب منم بشین
ehsan
10 آبان 95 9:39
بابا حمید
11 آبان 95 12:36
سلام ممنون از لطف ومحبتتان شما لطف دارید موفق باشید در عرض یک دقیقه می شود یک نفر را خُرد کرد در یک ساعت می شود کسی را دوست داشت در یک روز می شود عاشق شد ولی یک عمر طول خواهد کشید تا کسی را فراموش کرد!
امیرحسین
11 آبان 95 13:08
سلام کیان جون چه قدر بزرگ شدی دیگه واسه ی خودت مردی شدیا اگه میشه چند تا عکس هم از اتاقت بزار، خیلی خوشگله هزارتا بوس واسه ی کیان جون دوست خوشگلم
مامان هدی
12 آبان 95 14:19
سلام آقا کیان گل گلاب. هزار ماشالله به این همه شیرین کاری های شما خوش به حالت دندونات تکمیل شد دختر ما هنوز فقط 12 تا دندون داره هزار الله اکبر آقا شدی مثل یه دسته گل انشالله زیر سایه پدر و مادر خوبت بزرگ بشی و عاقبت بخیر بشی شاپسر قند و نبات.
مامان آیهان
17 آبان 95 9:09
وااااااااااای کیان جون چقدر بزرگ شدی. هزار ماشالله. من هم خیلی وقت بود نیومده بودم ببینمت.
✿بهــــــــار مامان شایلین✿
20 آبان 95 11:55
سلام مامان جوون خوب هستید؟؟؟ عشق خاله چطوووره؟؟ شرمنده خاله به دلیل بارداری مامانم و مشغله های مهد کودکم زیاد بهتووون سر نزدیم ببخشید دیه خاله .... ببوسید ناز نااازی منو
مامان فدیا
22 آبان 95 12:25
به به چه عکسهای قشنگی اشکال نداره که پارک داره میره شاید به هوای همون پارک مامان و بابا تعطیلات بردنت مسافرت شمال ادرین امسال محرم کلی کیف کرد که عکساش و میذارم
بابا حمید
23 آبان 95 13:10
سلام ممنون از لطف ومحبتت شما آره باید بفکر باشیم ممنون لطف میکنید که سر میزنید یادتان باشد هیچ وقت در زندگی خود! نقش نیش های مار ” ماروپله” را بازی نکنید شاید دیگر توان دوباره بالا آمدن از نردبان را نداشته باشد همان کسی که به شما اعتماد کرده بود
بابا حمید
23 آبان 95 13:10
انسان هايي بوديم كه به پاك كردن عادت داشتيم ابتدا اشك هايمان را پاك كرديم سپس يكديگر را
مامان فرخنده
24 آبان 95 11:44
سلام داداش کیان ناز واقعا چرا نمیذاری ازت عکس بگیرند ما دلمون برات تنگ میشه قربون حافظه گل پسر که همه فلش کارتها را حفظ شده قربون پسر هنرمند که درتمام کارها دستی داره راستی نذرتون هم قبول باشه التماس دعا توی عکسها هم کاملا مشخصه که گل پسر بزرگ شده
zakieh
7 آذر 95 0:26
سلام عزیزم هزار ماشالله
زهرا
2 دی 95 11:01
لطفا به وب من هم بیاید