آبان 95
این روزها اینقدر حرف میزنم که شبها مامان و بابا همش میگن تورو خدا یکی کیان رو از پریز برق جدا کنه، کلید خاموشش کجاست. هی میگن کیان بخواب. من هم میگم: کیان نه بخوابه کیان نه بخوابه. از ساعت 12 به بعد تازه فکم گرم میشه. زمان خوابیدنم هم دقیقا برای کسی مشخص نیست چون اول مامان و بابا در حالی که من همچنان دارم صحبت میکنم از خستگی به خواب میرند و بعدش من می خوابم . هر وقت یک کار بدی انجام میدم و به من تذکر داده میشه که کیان این کار بد هستش، من با یک قیافه حق بجانب چنان سر همه داد و فریاد میزنم که این کار بد رو انجام ندید که همه شک میکنند. میگنم نکنه واقعا ما داشتیم اون کار رو میکردیم.
مثال: بابایی میگه کیان دست به بینیت نزن زشته. اون موقع من شروع میکنم به دعوا کردن بابا و مدام داد میزنم : بابا دست بینی نزن اییییی بابا دست بینی نزن ایییییییی . در اون زمان قیافه بابایی این شکلی میشه
منتظرم مامانی یک کاری از بابایی بخواد یا یک چیزی بگه. اون وقته که مثل دریل میرم رو مغز بابا و شروع میکنم به تکرار حرف مامانی. تا بابایی اون کار رو انجام نده دست از سرش بر نمیدارم. البته بعضی وقتها هم باهش برخورد فیزیکی میکنم
مامانی میگه کیان جون کارتون دیگه بسه چند دقیقه کانال رو عوض کنیم بابایی اخبار گوش کنه. من هم میگم خوب. بعدش کنترل رو میدم دست بابا و داد میزنم بابا بزن اخبار، بابا میگم بزن اخبار اِییییی. بعدش تمام مدت حواسم هست بابایی سرش از تی وی بر نگرده. تا تکون بخوره سرش رو راست میکنم میگم بابا اخبار گوش کن . بابا اخبار گوش کن اِیییییی. آخرش بابایی میگه کیان جان، پسرم غلط کردم بسه دیگه شما همون کارتونتو ببین
خوب حالا بریم سر عکسها. این روزها کارتن زیاد نگاه میکنم چاره ای هم نیست با سرد شدن هوا زیاد نمیشه از خونه بیرون در آمد. ولی خوب باید یک فکری به حالش کرد وگرنه مشکل ایجاد میشه. قبل ترها فقط توتی تو دوست داشتم ولی الان همه کارتونهارو دوست دارم . بابایی هم خیلی به کارتن تیتانها به پیش علاقه داره آخه همش دارند خل بازی در میارن
اینجا هم کلم خورده به میز دارم یخ میزارم روش که دردش خوب بشه. وقتی اوخ میشم زودی گریه میکنم و میگم مامان بغل مامان بغل. ولی اگه مامانی اونجا نباشه زیاد به روی خودم نمیارم. میدونید باید یک ناز کش باشه تا آدم براش ناز کنه دیگه.
این می می هم که تو دهانم میبینید آخرین عکسیه که ازش دارم .آخه می میم پاره شده و دیگه قابل استفاده نیست. ولی با این وجود شبها که می خوام بخوابم می می رو دستم میگیرم بهش نگاه میکنم و میگم می می جون خراب شده خراب. بعدش میزارم کنار بالشم تا خوابم ببره.
جدیدا عادت کردم شبها قبل از خواب مسواک میزنم تا دندونهام خراب نشه . شب که میشه میگم: کیان مسواک بزنه. دندون خراب نشه.
معمولا جمعه ها با بابایی میریم بیرون گردش. یک هفته رفتیم باغ وحش شهرمون. مامانی هم کلی به من نون داد تا به حیونا بدم. اونجا گوزنها و آهو ها کلی با من دوست شده بودن و هرجا میرفتم از پشت حصار دنبالم می اومند . آخه کلی بهشون غذا دادم
از اونجایی که من از شلوغی خوشم نمیاد. هر وقت دور برم خیلی شلوغ می شد به بابایی میگفتم : بابا دیر شد بریم خونه مامان تنهاس. هر وقتم دوربرم خلوت بود بابایی میگفت کیان بریم خونه. من می گفتم: نه دیر نشد
یک جمعه هم رفتیم پارک ملاخلیل و به اردکها غذا دادیم:
ایجاها هم همون توی پارک هستش که به شکل کوچه باغ درست کردن:
خوب این هم از آبان ماه راستی بچه ها تا یادم نرفته هوا خیلی سرد شده مواظب خودتون باشید لباس گرم بپوشید به حرف مامان بابا ها گوش بدید تا سرما نخورید.
فعلا خدا نگهدار: