آذر 95
این روزها خورشید خانوم یکم خستس طفلکی. به خاطر همین زیاد نمیتابه. بیشتر میره خونشون پشت کوهها میگیره می خوابه. هوا هم حسابی سرد شده. ولی همه این چیزها باعث نمیشه که ما از خونمون بیرون در نیایم و از طبیعت زیبای این روزها استفاده نکنیم. ولی خوب باید حواسمون باشه که همیشه لباس کافی بپوشیم و مجهز از خونه بیرون در بیاییم.
مامانی برام یک چتر گرفته که هروقت بارون میاد باید برم زیر بارون چترمو سر بگیرم
وقتی که پائیز میشه برگ درختها رنگ به رنگ میشه. وقتی که آدم نگاهشون میکنه نمیتونه بگه کدوم رنگ از کدوم رنگ قشنگ تره. مثلا ببینید این برگ چقدر خوشگل شده:
یا این درختی که پشت سر منه چقدر قشنگه:
یک حسن دیگه هم این روزها داره و اون اینکه پارکها خیلی خلوت شده و من هم که میدونید از شلوغی زیاد خوشم نمیاد. این روزهای پارک رو بیشتر دوست دارم.
میتونم تو پارک بدو بدو کنم بدون اینکه کسی بهم بخوره
یا بدون اینکه تو صف وایستم تا دلم می خواد تاب سواری کنم
آلاچیق خالی هم خیلی راحت پیدا میشه
صندلی خالی که نگو:
خلاصه باید از طبیعت استفاده کرد:
مامان بابا ها زیاد سخت نگیرید که آی اینو نخورید آی اونو نخورید. ای وای پوفک نمک داره، نوشابه قند داره.
بابا بی خیال در لحظه زندگی کن. حالشو ببر. به به
این رو هم بگم گاهی اوقات شهر بازیهای سرپوشیده هم میریم.
یک روز هم گفتیم بریم تهران، مرکز خریداش خرید کنیم که بنده کلا همش خواب بودم به این صورت:
راستی معرفی میکنم ایشون ثمین خانم هستند فامیل دور که توی یک مهمونی باهشون آشنا شدم
و در آخر می خوام یک عکس جالب با لباسهای جالب براتون بزارم. لباسهایی که تو عکس تن منه مال بچگیهایی بابا پیمانه که وقتی کوشولو بوده مامان عفت خودش براش بافته:
حالا باریکلا مامان عفتی باریکلا