بهمن 95
سلام
خوب ماه قبل گفته بودم که یک خبر جدیدی از عمو احسان تو راه. اون خبر خوب اینکه بالاخره عمو احسان هم داره میوفته تو کوزه و بالاخره تصمیم به ازدواج گرفت. معرفی میکنم افسانه خانم (یا بقول خودم اسانه خانوم) همسر عمو احسان در آینده نزدیک.
مبارک باشه هرچه زودتر ازدواج بکنند و بپای هم پیر بشند به امید خدا
خوب حالا یکم از زبل بازیهام براتون بگم:
جدیدا وقتی می خوام یک کاری رو انجام بدم که خلافه با یک زیرکی خاصی، کس دیگری رو میندازم جلو تا اگه مشکلی پیش آمد به اسم اون تموم بشه.
مثل به بابایی میگم : بابا ترازوی عمو احسان رو بردار بازی کنیم.
بابایی هم میگه: نه خراب میشه.
من: بابا تو بردار اگه خراب شد من هستم درستش میکنم
بابایی : اصلا خودت چرا برنمیداری؟
من: نه تو بردار خراب شد من درستشش میکنم
آدم فروشیم خیلی خوبه
یک روز مامانی جایی تو خونه مشغول به کار بود دستش بند بود. من هم داشتم پوکویو نگاه میکردم. بابایی هم از فرصت استفاده کرد و رفت سراغ گوشیش.
من تا دیدم بابایی داره موبایل بازی میکنه سریع رفتم به مامانی راپورت دادم. مامانی هم به شوخی گفته بود برو گوششو بکش بیار اینجا ببینم. من هم پریدم رفتم روی مبل گوش بابایی رو گرفتم گفتم بابایی بیا . همونطوری کشون کشون گوششو گرفتم بردم پیش مامانی.
با عصبانیت به مامانی گفتم:بابایی از من مواظبت نمیکنه همش داره موبایل بازی میکنه
در همین لحظه:
قیافه من:
قیافه مامان:
قیافه بابایی:
خوب حالا از بهمن ماه بگم. بالاخره طلسم شکسته شد و بعد از کلی انتظار تو بهمن ماه حسابی بارندگی داشتیم . از اونجایی که بابایی وقتی کوچیک بود وقتی برف میومد همش تو خونه نگرش می داشتند در حالی که دوست داشت بره بیرون برف بازی کنه . به خاطر همین از هر فرصتی برای اینکه منو ببره بیرون برف بازی استفاده میکرد. حتی روزهای برفی هم مرخصی میگرفت، که بتونیم بیشتر بریم بیرون. این شد که کلی برف بازی کردیم و عکسهای قشنگی هم انداختیم.
خیابونها که خیلی خوشگل شده بود:
پارک هم همینطور:
عینکم رو هم میزدم که مثل سریهای قبل برف چشمامو نزنه شب درد بگیره
شب هاشم قشنگ بود:
بیرون شهر هم قشنگ شده بود:
حیاطمون که دیگه عالی، کلی بازی کردم و با بابایی آدم برفی ساختم:
فقط یک روز مامانی فکر کرد که یکم حالت سرما خورده دارم ممکنه بریم بیرون سرما بخورم. این شد که به بابایی گفت بره ازتوی حیاط یکم برام برف بیاره تا من بشینم توی حموم باهش بازی کنم:
البته خریدهای عید هم کم کم شروع شده:
من وقتی می خواستم بگم ولنتاین مبارک می گفتم: ووووووووو مبارک.
چی؟
ووووووو مبارک.
چی؟
آخرش می گفتم اصلا تولدت مبارک
این ارکیده هم از روز ولنتاین به جای مونده:
خوب دیگه سری بعد از خونه تکونی می نویسیم. فعلا بای: