آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 4 سال و 14 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

کورش آسوده بخواب کیان بیدار است

1393/7/26 13:01
نویسنده : کیان و نیکا
1,014 بازدید
اشتراک گذاری

اصولا من اصلا دوست ندارم که شبها بخوابم. حیف نیست شبهای به این بلندی بجای اینکه دور هم بگیم بخندیم بریم بخوابیم خواب. حال شما هرچقدر که دوست دارید تلاش کنید تا من بخوابم. نمیخوابم که هیچقوی  تازه جیقم هم میزنمعصبانی. حالا شما هر کلکی که بلدید اجرا کنید. سشوآر روشن می کنید. دیدید آخرش سشوآر کم آورد سوختخندونک. حالا نوبت جارو برقیه . خوب به من چه اینقدر جارو برقی روشن کنید تا جارو برقی هم بسوزه.

میگی نه اینم عکسش

خوانندگان محترم همان طور که مشاهده می فرمائید جارو برقی  با تمام قدرت در حال کار می باشد ولی اینجانب هم در هوشیاری کامل به سر می برم و کم نمیارمقوی

بعدش که می بینید نمیشه،  واسه من کلاس میزارید موسیقی کلایدر من میزارید مثلا باکلاس بشم بخوابم .دروغگو بابا من با این چیزا خ..... نمیشم. بعدش منو میزارید رو پاتون هی تکون میدید اینقدر تکون میدید که هرچی شیر خورده بودم بالا بیارمهیپنوتیزمبعدشم خسته می شید بغلم میکنید تو اتاق راه میرید تا من خوابم ببره.بی حوصله هی هم التماس می کنید که کیان "جان تورو خدا بخواب خواهش میکنیم بخواب" بعضی وقتا هم تهدید میکنید" اگه نخوابی از فردا شب قنداقت می کنیمنه".بعدشم صبح میشه همتون پنچر میشید خندونک

میگی نه اینم عکسش

خوانندگان  محترم این عکس در ساعت 4 بامداد ازجناب آقای پدر گرفته شده است . همان طور که مشاهده می فرمائید بنده سرحال وخوشحال در حال تماشای اطراف می باشم و اقای پدر نیز در مانده و عاجز از خوابانیدن بنده گردیده است . در ضمن اون کلاهی که روی سر جناب پدر می باشد در واقع تمبون بنده می باشد که کشش سفت بود و شکم مبارک را اذیت می کرد و جناب پدر شلوار را به کله اش کرده تا کشش شل شود تعجبطفلکی از بی خوابی قاطی کرده است گیج. بازم دم مامانی گرم که تا صبح دوام می آورد.تشویق

 

بگذریم بعدش که صبح شد تازه من شروع میکنم که به شما بخندم خستگیتون در بره یا به عبارتی خ....تون میکنمخنده

بدینصورت

بعدش که خورشید خانوم درآمد منم میرم می خوابم البته فقط کمی می خوابم چون بعدش باید سربسر مامانی بزارم یک وقت کاراشو راحت انجام ندهچشمک

بدینصورت

خواندگان محترم این بود ماجرای خوابیدن بنده . امید وارم لذت برده باشیدچشمک

پسندها (9)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

ehsan
26 مهر 93 15:19
متین
26 مهر 93 18:52
امان از دست این شیطون بلا
خاله سانی
26 مهر 93 20:48
ای جووونم وروجکچقدر با مزه تعریف میکنین کلی خندیدم.به منم سر بزنین خوشحال میشم
مامانی
27 مهر 93 13:18
2ماهگیت مبارک باشه کیان جون
مامانی
27 مهر 93 16:11
ای جانم . ماشالا به این پسر . فکر کنم منم از 2 ماه دیگه همین مشکل و داشته باشم
مامان امیرعلی
28 مهر 93 12:17
سلام. خسته نباشین حسابی...دقیقا مشکلات شمارو ما هم داریم...به وبلاگ پسر کوچولو ی منم سری بزنید...گرچه زیاد کامل نیست ولی خب...Hediyeyenazekhoda.niniweblog.com
bahar
28 مهر 93 15:09
خاله جون قربون اون لبهای کوچمولوت برم نخواب عزیزم نخواب به جهنم مامانی خوابش میاد شما هر جور راحتی کیف کن
مامان کیان
3 آبان 93 16:26
آی شیطون بلا .....کیان دیگه ..کاریش نمیشه کرد
خاله طلا
6 آبان 93 20:36
ای خدا این پسملی چقدر نازه خدا حفظش کنه