آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

خرداد 1400

1400/4/27 0:09
نویسنده : کیان و نیکا
558 بازدید
اشتراک گذاری

و اما خرداد ماه. از اونجایی که مدرسه داداش کیان تموم شد، بابا و مامان میتونند وقت بیشتری برای من بزارند و این خیلی خوبه. البته اگه من یک مقداری زودتر دنیا می آمدم و اختلاف سنیم با داداشی کمتر بود و میتونستیم کلی با هم بازی کنیم، ولی خوب الان نمیشه چون تا من بیام توپ رو شوت کنم داداشی شوتش کرده رفته و به من چیزی نمیرسه. تازه موقع بدو بدو بازی هم اگه به هم بخوریم من پرت میشم اون طرف اتاق. گرچه دختر قوی هستم و دوباره پا میشم، ولی خوب بالاخره یک جورایی نیازهامون با هم فرق میکنه. اینو گفتم تا پدر مادر ها یادشون باشه سعی کنند اختلاف سنی بین بچه هاشون زیاد نشه. هرچه اختلاف سنی کمتر باشه بزرگ کردن بچه ها خیلی راحت تره و بچه ها در شرایط روحی و روانی بهتری رشد می کنند. 

و اما بریم سر خبرها. اول اینکه تو خرداد ما دندونهای آسیابم هم شروع کرد به در آمدن و خبر دیگه اینکه من و داداشی اینقدر از سر و کوله بابایی رفتیم بالا که بالاخره دیسک گردنش زد بیرون و هشتب لکو شد😁

این هم عکس بابایی که رفته بود برای ام آر آی

هوا که خوب شده می تونیم با داداشی بریم تو حیاط بازی کنیم یا بریم پارک بازی کنیم:

بعضی روزهای تعطیل هم که بابایی سر کاره، مامانی ماشین رو برمیداره میریم بیرون شهر یک دوری میزنیم:

بد جوری محو تلویزیون میشم:

دوست دارم خودم غذا بخورم. حالا تصورش رو بکنید که چه کثافت کاری به راه میوفته😁

بعضی وقت ها هم داداشی بهم غذا میده:

اینجا هم مامان و بابا منو آوردن فروشگاه خرید. من هم برای خودم دارم صفا میکنم. هرچی رو دلم بخواد همونجا داد میزنم: منم منم. یعنی اونو من می خوام و همونجا ترتیبش رو میدم.

اینجا هم دارم شیطنت میکنم، میرم شیرهای آب رو تو پیلوت خونه باز میکنم که در نهایت بابا رضا مجبور شد بره دسته های همه شیرها رو باز کنه تا من بازشون نکنم.😁

و در نهایت یک سلفی قشنگ از منو بابایی:

😘😘😘

پسندها (4)

نظرات (1)

مامان صدرامامان صدرا
3 مرداد 00 15:04
❤️❤️❤️😍😍😍