آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

تابستان 1400

1400/7/14 23:54
نویسنده : کیان و نیکا
859 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره تابستون هم با گرمای خودش رفتو جایش رو به پاییز داد. گرچه تابستون امسال نه مسافرت رفتیم و نه مثل گذشته ها شبها به پارک و رستوران رفتیم و بیشتر خونه بودیم، اما خوب با بیشتر شدن واکسن امید داریم تا سالهای دیگه تابستونهای قشنگتری رو داشته باشیم. تو این مدت من کلی بزرگتر شدم، دیگه اکثر کلمات رو میتونم اولشو بگم و منظورم رو بیان کنم. خیلی هم خوب حرفهای بزرگتر هارو میفهمم و بهشون واکنش نشون میدم. از اونجایی که در محرومیت و بی برقی بزرگ شدم اولین جمله ای که به خوبی یاد گرفتم بگم این بوده: برقا رفت😁 (جا داره تشکری کنیم از وزیر با لیاقت نیرو که با قعطی های مکرر برق باعث این آموزش شدند)😁 دومین جمله ای رو هم که خوب میگم اینه: بیده من. کلا همچی رو باید بدهند به من و همه چی باید در اختیار من باشه، حتی فرمون ماشین😁

امروز صبح بابایی داشت با داداشی تو اتاق درس می خوند مامانی هم سر کار بود که دید یهو من وارد اتاق شدم و در حالی که دور دهنم و سرو کلم کلوچه ای شده بود دستی به شکمم میکشیدم و می گفتم : به به به به. بابایی با تعجب به من نگاه کرد و بعد رفت سمت آشپزخونه، بعدش حسابی زد زیر خنده و کلی هم متعجب شده بود.😂 حالا داستان چی بود:

امروز از خواب پاشدم دیدم داداشی مطابق معمول صبحانشو نصفه نیمه خورده و کلوچش روی میز آشپزخونه جامونده. کسی هم اونجا نبود. من هم قد بلندی کردم و هرجوری بود یک دستی انداختم کلوچهشو به همراه بشقابش از روی میز آشپزخونه کشیدم پایین، بعد آوردم وسط اتاق و با خیال راحت تا آخر خوردمش و حسابی کیف کردم. شکمم که سیر شد راه افتادم تو اتاقها و داداشی رو به همراه بابایی پیدا کردم. خوردن کلوچه داداشی یک طرف و اینکه آمده بودم و پز خوردنش رو هم میدادم از یک طرف خیلی باحال شده بود😁

حالا بریم سرغ عکسها:

اینجا دارم با داداشی کشتی میگیرم و همان طور که میبینید خیلی بهمون خوش میگذره

اینجا هم گوشی رو برداشتم دادم دست داداش تا از تو اینترنت برام فیلم بزاره تماشا کنم:

اینجا هم فضولی کردم اتو پرسی نوک انگشتم رو سوزونده:

این هم تصاویری از آب بازیهای با حال تابستونی در حیاط خونه:

عاشق استیکر های توی سرویس بهداشتی هستم:

اینجا هم جارو برقی خراب شده بود داشتم تعمیرش میکردم:😁

سوال چرا ما بچه ها نمیتونیم مثل آدم رو مبل بشینیم :

اینجا هم که مثلا دارم غذا می خورم. بعد از هر بار غذا خودن باید کلیه البسه تعویض گردد و به منظور پاک کردن موهای آلوده به غذا باید یک روز در میان حموم برم.😁 بد بخت ماشین لباسشویی خونه حداقل روزی دوبار کار میکنه.

با چند تا عکس با حال خدا حافظی میکنیم:

😘😘😘

پسندها (7)

نظرات (5)

مامان صدرامامان صدرا
5 آذر 00 12:42
عزیزای من ❤️😘
خاله و امیرحسینخاله و امیرحسین
23 دی 00 9:50
سلام دوستای گلم خدا را شکر میبینم خوب و سرحالید انشا... همیشه شاد و سلامت ببینمتون
کیان و نیکا
پاسخ
و همچمین شما پسر خوشگل😘
مریم
26 دی 00 22:48
الهی بگردم
رنگ موهاشو🤩
کیان و نیکا
پاسخ
مرسی
خاله و امیرحسینخاله و امیرحسین
8 بهمن 00 19:03
😍خیلی دلم تنگ شده برای دوستان
مامان آنیلمامان آنیل
7 اسفند 00 20:19
چه نازن 🥰🥰👌