من می خوام بیام عروسی
دیشب عروسی امید و مریم بود.یعنی عروسی پسرخاله بابای
من هم خوشحال بودم که به اولین عروسی زندگیم میرفتم. شب شد و همگی آماده شدن برای رفتن به عروسی اما مریم خاله خودم آماده نشد. گفتم خوب حتمی شیطونی کرده عروسی نمیبرنش . اما موقع رفتن که شد دیدم همه رفتن و منو گذاشتند پیش خاله اییییییییییییی پس من چی. منم می خوام بیام عروسی . اصلا حالا که اینجوری شد منم یک سره گریه میکنم تلافیشو سر خاله در میارم..
در عوض امروز که پاتختیه. مامان بی خیال شد موند خونه نرفت پاتختی. خوب شد دلم خنک شد. حالا دیگه منو عروسی نمی برید.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی