یازده روز در خونه خودمون
بعد آمدن به خونه قرار شد که شبها من تو اتاق مامان و بابا بخوابم تا اونا بتونند از من مراقبت کنند. اما چون داداش کیان تحمل دوری من رو نداشت تونست با پافشاری بابایی رو از تو اتاق بیرون کنه و جای اون رو بگیره😁 به این ترتیب ما ستایی با هم روی تخت می خوابیدیم و بابایی بیچاره هم رو زمین اتاق بقلی می خوابید تا وقت نیاز بتونه به ما کمک کنه.😂
تا اون شب من برای خودم اسم نداشتم و همه منو دختر صدا می کردند تا اینکه فردا شد و بابایی در حالی که بارون شدیدی هم میبارید رفت به اداره ثبت احوال و برای من یک شناسنامه گرفت به اسم نیکا بصیرت:
بعدش مامان فخری زحمت کشید و منو برد حموم تا حسابی خوشگل بشم:
نیکا بعد اولین حموم😘
از اون روز که پای من به حموم باز شد تقریبا یک روز در میون حموم میرم طوری که خیلی ها لقب نی نی اردک رو به من نسبت دادن🤩
پس فرداش هم که من 4 روزه شده بودم رفتیم مرکز بهداشت و اونجا از پاشنه پای من برای آزمایش خون گرفتن. اونجا من خیلی دختر شجایی بودم و اصلا گریه نکردم.😉 خانم نصیری که اونجا اطلاعات منو ثبت می کرد گفت که وزنم 3400 گرمه و قدمم 50 سانتی متر😊
توی هشت روزگی هم بند نافم افتاد تا من یکم راحت تر باشم:
تا نه روزگی فقط می خوابیدم و بعضی وقتها برای شیر خوردن بیدار می شدم. ولی بعدش یکم دل درد گرفتم. فکر کنم قطره ویتامین آ د خیلی با من سازگار نبود. این شد که در روز نهم در حالی که بابایی سر کار بود با عمو احسان رفتیم پیش دکتر مهیار که یک دکتر قدیمی و بسیار با وجدانه خیلی هم مهربونه. آقای دکتر برام دوتا شربت به اسم دایمتیکون و پدیلایکت برام نوشت:
با خوردن این دارو ها یکم بهتر شدم ولی خوب کلا شربت دوست ندارم و همشو پورت پورت میدم بیرون😂
حلا چند تا عکس یهوی از این چند روز براتون بزارم:
ماجرای بعدی مون هم میشه رفتن به خونه مامان فخری😜