یک ماه گذشت
مامان و بابای عزیزم 14 خرداد، دقیقا یک ماه که من رسیدم خدمتون. گرچه تو این یک ماه حسابی پدرتون رو در آوردم و بعد از این هم بیشتر در خواهم آورد. 😁. ولی خوب در عوض کلی زندگیتون رو شیرین کردم و کاری کردم که تموم مشکلات بیرون رو فراموش کنید. 😉 الان دیگه کمکم میتونم باهتون ارتباط بر قرار کنم و وقتی با من حرف میزنید بهتون نگاه میکنم. از این به بعد هر روز بانمک تر میشم و بیشتر خودمو تو دلتون جا میکنم. بریم یک سری عکس از این یک ماه ببینیم.
خوب این کیک یک ماهگیمه:
اینها هم مربوط میشه به روزهای اول زندگانی:
من و داداشی خیلی با هم حال می کنیم:
خاله مریم هم خیلی منو دوست داره:
ما خانواده باحالی هستیم. مخصوصا بابایی که با تمام مشغله های کاریش باز هم یک وقتی برای من پیدا میکنه تا وبلاگمو بنویسه.😘
😘😘
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی