آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 4 سال و 10 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

خرید سیسمونی

1393/6/15 13:23
نویسنده : کیان و نیکا
2,817 بازدید
اشتراک گذاری

اصولا خرید سیسمونی هم خیلی لذت بخشه هم خیلی سخته چون از یک طرف وسایل ما بچه ها خیلی خیلی باحال هستند و آدم وقتی میخردشون حسابی کیف میکنه و از طرف دیگه با یک شکم گنده تو خیابونا از این مغازه به اون مغازه رفتن خیلی سخته. دست مامان بزرگمم درد نکنه که همیشه هوای مامان متینو داشت و مواظبش بود. بابا هم که نقش رانده ماشینو بازی می کرد. بعضی وقتا هم پارک ممنوع وایمیستادتعجب وای وای وای

خلاصه بعد از آماده شدن در و دیوار اتاق مامان متین و مامان فخری رفتن و شروع کردن برام سیسمونی خریدن. به به

اول رفتن فروشگاه ارژن برام تخت کمد خریدن. بعدش کالسه کریر رورواک خریدن

 

بعدش کلی برام لباس نوزادی خریدن. هرچی هم بابای می گفت دیگه بسه مامانی میگفت وای نه بچه لخت مونده الان دنیا میادخنده

بعدش کلی برام لباس غیر نوزادی خریدن که البته چنتاشو مامان از مکه برام خرده بود چنتاشم بابا قبلا رفته بود انگلیس برام خریده بود. جوفتشونم شانسی پسرونه خریده بودن.راضیالبته یک سریاش تو کمد بود دیگه حوصلم نیومد عکساشو بزارم.

 

بعدش برام کفشو جورابو کلاه خریدن

 

بعدش برام حوله لوازم بهداشتی و... خریدن

 

دیگه برام گهواره خریدن.خندونک ایییییییییییی گیفتامم که توشه. حالا بعد براتون عکسشو از نزدیک میزارم

دیگه وقتی دیدن همه چی دارم.  تاه مزه خرید کردن هم رفته بود زیر دندونشون شروع کردن به خرید چیزای جانبی. مثلا برام کتاب خریدن کیف مهد کودک خریدن و...( آخه مگه من سواد دارم چشمک)

 

بعدش کلی برام اسباب بازی خریدن آلبومعکس خریدن.

 

اون BMW کوچولوه مال بچگیهای بابام بوده بابا بزرگ براش نگه داشته بودهزبان

 

و اما این عکسه خیلی ارزش داده تمام این میز صندلی کوچولو هارو و اون تخت خواب کوچولوه رو بابابزرگ با چوب برام درست کردهبغل( دستت درد نکنه بابا بزرگ)

 

اون عروسک بانمکو که از بالای  لوستر هلی کوپتر( ببخشید بالگردزبان) دست تکون میده خاله مریم گرفته

البته خاله مریم یک چیز خیلی باحالم برام گرفته. میخوام باهش برم مهد کودک دوستامو سوار کنم. البته فقط دخملای خوشگلارو سوار میکنم.گیج

 

یک ساعت حلزونی هم زدن به دیوار

 

و در نهایت اتاق من شد این شکلیعینک

با تشکر از مامان بزرگ، خاله، مامان بابا و.. که کمک کردن تا اتاق من آماده شد.

 

 

 

 

 

پسندها (6)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

ابجی سجا
15 شهریور 93 14:45
درسکوت پر از فریادم میگریم ، میگویم با همین قلبم به وسعت تمام خوبی ها ونگاه های گرم وهمیشه عاشقت دوستت دارم آنقدری که بی نهایت دوستت دارم
مامانی
15 شهریور 93 15:15
سلام چه وبلاگ قشنگی داری خاله..دست مامانت درد نکنه..به ما هم سر بزنید..منتظریم
مامان مرجان
5 مهر 93 21:29
اقا کیان خیلی برام جالب بود چند دست از لباسا های شما و همچنین کیف و گهوارتون عین مهدیاره منه .از این بابت خیلی خوشحال شدم.مبارکت باشه .
مامانی
27 مهر 93 16:09
عزیزم همه چی عالی و زیبا...خدا حفظ کنه این پسر خوشگل و برای شما
مامان امیرعلی
27 آبان 93 22:48
خیلی عالی پسر من چون طبیعی به دنیا اومد 2 زودتر من وقت نکردم عکس بگیرم بعد که به دنیا اومد همه به همش زدن تا دوباره جورش کنم عکس بگیرم طول کشید آخرین سری ش رم هنوز نذاشتم...آن شال..مبارک باشه ان شال..خونه خودشو بشینین. .دست خاله شم درد نکنه از این خاله ها دیگه پیدا نمیشه
امیرحسین
4 آذر 95 20:17
سلام کیان جون/ خیلی اتاق خوشگلی داری دست مامان و بابات حسابی درد نکنه اون میز و صندلی و تختی هم که بابابزرگ برات درست کرده بودن هم خیلی ناز بود/واقعا سلیقشون خیلی خیلی عالیه