آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 4 سال و 9 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

کیان وارد می شود

1393/6/15 14:39
نویسنده : کیان و نیکا
1,099 بازدید
اشتراک گذاری

با خانوم دکتر ناصری صحبت کرده بودن که منو تو تاریخ 6/6/93 بیرون بیارن که تاریخ تولدمم روند بشه ولی من طاقت نداشتم تا اون موقع صبر کنم. می خواستم بیام بیرون ببینم که چه خبره. جلسه آخر که رفتیم پیش خانوم دکتر، خانوم دکتر گفت که برای یک ده روزی مجبوره بره مسافرت و در دست رس نیست و بجاش یک دکتر جایگزین معرفی کرد. خطاوقتی دید مامانی خیلی نگران شده گفت حالا فردا که روز آخره  هستم بیا یک سر بیمارستان تا یک چکاب نهایی بکنم خیالم راحت بشه بعدش برم.

متفکرمنم نشستم فکراموکردم دیدم اگه دیر بجمبم مامانی از استرس میمیره منم نمیتونم خانوم دکتر ملاقات کنم. این بود که تصمیم گرفتم هرطوری شده تا فردا به دنیا بیام .تلاش من آغاز شدقویدیری دیدینگ

فردا بابایی سر کار بود مامانم که تازه چند روز بود سر کار نمیرفت تنهای از همه جا بی خبر رفت دکتر . وقتی خانوم دکتر نتیجه سونوگرافی آخر دید یک کم مشکوک شد. به مامانی گفت در نداری؟ مامانی گفت نه. خانوم دکتر گفت بخواب یک نوار نمدونم چیچی ازت بگیرم ببینم وضعیتت چطوره. وقتی نواروگرفت گفت اییییییییی این وروجک که می خواد دنیا بیاد.تا فردا پس فردا دوام نمی یاره. بخواب همین الان بیرونش بیاریم.

مامانی گفت بابا بی خیال من آمادگی ندارم.

خانوم دکتر گفت خوب حالاکه اصرار داری برو نهارتو بخور شب بیا بیمارستان.

این شد که مامانی گریه کنان به بابا زنگ زد و گفت بدو بیا که داری بابا میشی. خلاصه شب مانو بابا مامان بزرگ وکلیه خویشاوندان دور و نزدیک جمیعا رفتیم بیمارستان جشن

بعدش مامان گلم ( از نوع آبیش)در حالی که داشت گریه میکرد رفت تو اتاق زایمان

حدود ساعت 10:30 دوشنبه   93/5/27 بود که من به دنیا آمدم

به این صورت:

و همچنین به دین صورت:میدونستم می خوان ازم عکس بگیرم یک لباسی چیزی تنم بی کردم بعدش می آمدم.

موقع تولد من 3کیلو 250 گرم وزن داشتم و قدم هم حدود 50 سانتیمتر بود. استاندارد استاندار. یورو 5

تازه 17 روزم زود دنیا آمدم.

همون نیومده شروع کردم به جیق داد کردن تا بالاخره یک پیدا شد یک لباس تن من کرد.

بعدش شدم اینجوری:

به به بترکه چشم حسودچشمک

 

 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان ایمان جون
15 شهریور 93 17:32
آخی عزیزم , قدم نورسیده مبارکخدا نگهدارش باشه. نینی هامون هم همسنن , هم هم اسم دوست داشتی بهمون سر بزن , خوشحال میشیم
خاله ی ادیب
5 مهر 93 23:16
قدم نی نی نازتون خیلی مبارک باشه متین خانم.
کیان و نیکا
پاسخ
مرسی خاله