آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

هرشب شهر بازی

1395/6/10 15:26
نویسنده : کیان و نیکا
941 بازدید
اشتراک گذاری

یادتونه پارسال مامانم اینا رفته بودند سیرک عجایب منو نبرده بودند شاکی خوب حالا امسال من مدام میرم اونجا مامان اینا رو هم نمیبرم خندونک. با توجه به اینکه روزها مدام خونه هستم و حوصله ام سر میره، به خاطر همین شبها با  بابایی میزنیم بیرون تا هم یک حال و هوایی عوض کنم و هم مامانی بتونه به کارهای خونه برسه. این سیرک عجایب که گفتم یک شهر بازی که من از همه شهر بازیها بیشتر دوستش دارم و بیشتر شبها اونجا میریم. دیگه همه پرسنل اونجا منو میشناسند و تا من میرسم اونجا همه خاله ها جمع میشند دورم میگن وای کیان جون اومدمحبت. بزارید چند تا عکس از اونجا براتون بزارم.

این آقا شیره هست که هر وقت بریم دم در نباشه من مدام داد میزنم : شی رف جیش جیش. یعنی شیره رفته جیش کنه خندونک خلاصه جلوی همکاراش آبرو براش نگذاشتمخندهخنده

سیرک عجایب

 

این هم دم درازه که دمش خیلی درازه ناخنهاشم نمیگیره دراز شده:محبت

سیرک عجایب

 

این هم زرافه گردن دراز که همیشه ولو رو زمینه مدام باید نازشو بکشمبوس:

سیرک عجایب

 

وای من عاشق شکم این گلوریا شکم گنده هستممحبت:

سیرک عجایب

 

پشت گلوریا شکم گنده سرزمین ماداگاسکاره، روبروشم که پارک ژوراسیکه و هردوشون مال بزرگترهاست ولی چون من خیلی پسر شجاعی هستم سوار قایق هردوشون میشم و اینقدر با بابای سوار شدیم که کلا همه مراحلشو حفظ شدیم قوی.البته چون عکس گرفتم ازش ممنوعه براتون عکسی ندارم که بزارمغمناک

این هم تکاور فضایی آقای بازلایت یر:

سیرک عجایب

 

و اما این دایناسوری که پشت سر من (اون بزرگ تره )خیلی باحالا، وقتی روشن میشه شروع میکنه به دست پا زدن و از خودش صدا در میاره. کلیدشم زیر پاشه. من همیشه از لای نردها میرم او تو و کلیدش رو خاموش روشن میکنمخندونک اون وقت خاله های شهر بازی میان من رو دعوا می کنند که کیان چرا میری اونجا خطر ناکهنه من هم خاله هارو دعوا میکنه:اییییی ایییی اییییییییییعصبانی  احتمالا دام میگم دلم می خواد به شما چهزبانخندهخندهخنده

سیرک عجایب

 

چند تا عکس دیگه هم بزارم:

سیرک عجایب

سیرک عجایب

سیرک عجایب

 

جمعه ها هم با بابایی میریم پارک ملت به اردک ها غذا میدیم:

پارک ملت

 

اینجا هم رفته بودم آموزشگاه زبان دوست بابایی، دیدن استعدادم خوبه سریع دعوت به کار شدم الان هم دارم تدریس میکنمراضی البته من یک زبانی رو درس میدم که شما بزرگترها متوجه نمیشید، مخصوص بچه هاست. حروفشم به این صورت که در تصویر زیر میتونید مشاهده کنیدخندونکخنده

آموزشگاه زبان

 

این از بیرون رفتن هام. تو خونه هم که باشم معمولا کارتون نگاه میکنم. محبوبترین کارتونی هم که دوست دارم تو تی تو (TUTITU)  خیلی باحال و خیلی عاشقشم. اینقدر نگاه کردم که تا تو تی تو میخواد چیزی درست کنه سریع به مامانی میگم که اون چیه تشویقتشویق خوب باهوشم دیگه. اون کندورهایی که مامانی میخورد اینجا جواب دادهچشمک

کارتون توتی تو  tutitu

 

حالا هم با عکس هایی که عمو احسان از شب تولدم زحمتشو کشیده این پست رو تمون میکنم:

تالار شهر

بوسبوسبوسبوسبوس

 

پسندها (16)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (16)

ehsan
11 شهریور 95 15:56
دخترخاله
12 شهریور 95 12:24
سلام کیان جون عکسات توی پارک و گردشگری در بیرون خونه خیلی قشنگ شده انشاالله همیشه همین طور بهت خوش بگذره من و امیرحسین منتظر پست بعدیت هستیم
مامان فرخنده
15 شهریور 95 9:27
به كيان شجاع كه ازهيچ چيز نمي ترسه وميره توي وسايل بازي برزگترها خيلي پارك خوشگلي بود منم بودم هرشب ميرفتم عاشقتم كه ميره دكمه دايناسور را روشن ميكني ما هم توي خونه مليسا همش دراه شبكه نهال نگاه ميكنه البته پويراز كارال را هم دوست داره تا شروع ميشه ما از كارتن ديدن نجات پيدا ميكنيم بوس براي كيان مدرس زبان راستي تيشرت سفيد خيلي خيلي بهت مياد عزيززززم
بابا حمید
17 شهریور 95 12:52
آدمها آنقدر زود عوض می شوند … آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیندازی و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است …
بابا حمید
17 شهریور 95 12:53
سلام ممنون زا حضور سبزتان با افتخار وب کیان جووون را لینک میکنم شماهم دوست داشتین وب سوگند را لینک کنید بازهم بهتون سر میزنم موفق و موید باشید ایام به کام آخر هفته خوبی برای شما و خانواده محترم آرزومندم
تیک تاک
18 شهریور 95 11:02
سلام! اگه دنبال طراحی قالب وبلاگ یا هر چیز دیگه ای با قیمت مناسب هستین یه سر به سایت ما بزنین قیمت مناسب! کیفیت بالا! پرداختتون هم با خیال راحت
باران
19 شهریور 95 11:42
سلام..... وااااااااااااااااااااای ماشالله..ماشالله...خدااااااااااااااااااااااا چقدر این پسر شما گلههههههههههههههه....ادم می خواد بخورتش...ماشالله...وای من دلم ضعف رفت...خدااااااااااااااااااااا...انگار کارتونیه...ماشالله...
باران
19 شهریور 95 11:43
جیگرمم....توپولوی خوردنی....
شادمهر کوچولو
20 شهریور 95 9:32
آفرین به باباییت...خیلی عالیه همیشه خوش باشی دوست جونم
مامان مهدیه
21 شهریور 95 12:40
ماشالا چه شجاعی آقا کیان برعکس روزانا.معمولا پسرها شجاع ترن.عکسهات خیلی قشنگن
کیانا
21 شهریور 95 19:00
وای چه قدر پسرتون بامزست ماشالله...! من که اتفاقی اومدم اینجا، عاشق وبلاگتون شدم. اسم منم یه جورایی شبیه کیان جونه فقط با تفاوت یک الف امیدوارم همیشه سلامت باشه ،از طرف من هم کیان رو یه بوس آبدار کنین
مامان آنیسا
23 شهریور 95 18:33
کبان جونم تا میتونی از این آب و هوا و شبا استفاده کن که دیگه کم کم داره پارک رفتن تعطیل میشه و چه بکشیم ما بزرگترا از دست شما وروجکا با شبای طولانی پاییز و زمستون کلافه]
مامان الی
24 شهریور 95 9:47
دوست خوبم همیشه خوش باشی
بهار مامانی شایلین عسلی
27 شهریور 95 12:22
سلام مامان جووونی وااااای عکســــــاای جوجو منو ببین>>>>> وی وی وی میشه خورد این کوچولو رو؟؟؟ عاشقتممممممممممممممم کیان از طرف(شایلین)
zakieh
1 مهر 95 0:53
سلام کیان جون عکسهات توی پارک خیلی قشنگ شده همیشه شاد باشی گلم
مامان فدیا
24 مهر 95 14:26
پسر ناااااز انقدر قشنگ از شهرتون تعریف میکنی و همه جاهای خوبشو معرفی میکنی که من عاشقانه منتظرم بالاخره این اقای همسر یه روزی ما رو بیاره قزوین گردی