از بیمارستان تا خانه
اون شب که من دنیا آمدم بچگی مامان متینم خیلی درد داشت، منم که هیجان زده شده بودم خیلی جیق داد میزدم . این شد که مامان فخری و مامان عفت موندن تو بیمارستان پیش منو مامان. بابا هم جیم شد رفت خونه خوابید . فردایه اون روز یک خانومی از آتلیه بیمارستان آمد و یک عکس خوشگل از من گرفت و گذاشت رو تخته شاسی. بعدش منو بردن واکسن زدن یه آقا دکتریم اومد شومبولمو ختنه کرد. خیلی دردم گرفت دکتر بد. توی بیمارستان مثل آدم بزرگا با قاشق غذا می خوردم. به این صورت: آخه گفتن اگه با شیشه شیر بخورم دیگه شیر مادرمو نمی خورم. بعد از ظهر بابا عکس منو برد خونه زد رو دیوار اتاقم و یک تولدت مبارک زد رو در اتاقم. اون شب هم با د...
نویسنده :
کیان و نیکا
9:36