خرداد 96
سلام دوستان. اول یکم از خودم بگم بعد برم سراغ عکسهام:
این روزها فوق العاده شیرین زبون و حاضر جواب شدم طوری که بعضی وقتها همه حاج واج می مونند که من چی میگم.
مثلا یک روز مامانی داشت به بابایی میگفت شماره کارت کیان چنده من یک مقدار از عیدیهاش که تو خونه مونده بردارم بعد، عابر بانک که دیدم براش کارت به کارت کنم.
سریع آمدم وسط و شروع کردم به داد و بیدا: آی پولهای منو برای چی می خواید بردارید. من که اصلا پول ندارم نگاه (دستهامو نشون میدادم) الان می خواب بستنی بخرم پول که ندارم نگاه . می خوام جایزه بخرم پول ندارم نگاه جیبمو نگاه، کو پول نیست. پولهای منو برندارید. کارت منو بدید
بابایی میگفت تو که کارت نداری. منم می گفتم: نه الان مامان متین گوست (گفت)کارت کیان. کارت منو بدید. خودش گوست خودش گوست (خودش گفت)
یا مثلا یک روز می خواستند منو ببرند آرایشگاه موهامو کوتاه کنند. من هم هزار تا بهونه درست میکردم. مثلا الان که هوا گرمه ، شب بریم پیش داود آقا. یا الان داود آقا نیست فردا بریم پیشش.
مامان می گفت کیان جان انتخاب کن بریم پیش مهدی باربر یا بریم پیش داود آقا موهاتو کوتاه کنه. من هم در حالی که بستنی می خوردم میگفتم : حالا اجازه بده بستنیمو بخورم بعدا تصمیم میگیرم
وقتی مامانی می خواد مایع بریزه تو ماشین لباس شویی زودی میرم ظرف رو با زور ازش میگیرم میگم: مامان اینا مواد شیمینانیه (شیمیای) بهش دست نزن برای شما ضرر داده. مریض میشیها. این کار کیانه . شما برو عبق (عقب) وایستا
از این جملات گلمبه زیادمیگم. بخوام بگم خیلی هستش. فعلا بریم سراغ عکسها:
یادتونو قبلا ها عکس اتاقمو میگذاشتم می گفتم ببینید من چه پسر منظمی هستم. چشمم زدید الان وضعیتم شده این:
یعنی مثل کارتن بن تن همچی رو ویران میکنم این کلبه ام رو که اینقدر زدم داغونش کردم که آخرش مامانی یک روز به بابایی گفتن اینو جمعش کن ببر، اصلا نخواستیم خیلی از اسباب بازیهامو هم که از ترس تخریب شدن قایمش کردن
ولی در عوض خوب بلدم اف بچه مثبتهارو بازی کنم مثلا میگم بابا بیا من این جاروبقی رو میگیرم دستم تو از من عکس بگیر مثلا من دارم اتاق رو جارو میزنم تمیز میکنم
یا مثلا میگم بابا من باغچه رو آب میدم تو از من عکس بگیر دارم کار خوب میکنم
این روزها فقط در حال دویدن هستم از دفعه قبل که رفته بودیم پیش دکتر حبیبی 400 گرم وزنم کمتر شده بود. این همه ازعکس ترازوی توی پارک که داره گواهی میده من راست میگم
دکتر حبیبی هم این دفعه یک سری داروهای جدید داد تا من دوباره توپلو بشم: شربت سان استول که بابام هم بچه بوده می خورده، شربت فروگلوبین رو هم که اکثرا میشناسید. به جای پدیاشور هم گفت ریسورس جونیور بخورم گفت شبی یک چهارم قرص کلونیدین هم بخورم که هم رشدم سریع تر بشه و دیگه اینکه شبها به موقع بخوابم.
این روزها ماه رمضون شده و بساط افطاری دادن و افطاری رفتن هم که براست. به به
این هم دویماج که مخصوص قزوینه، ساخت خانم مادر:
هوا هم که برای بیرون رفتن عالیه با بابایی میزنیم بیرون که مامانی هم که روزه میگیره بتونه در نبود من یکم استراحت کنه به کارهاش برسه:
خوب دیگه ما رفتیم بخوابیم. شب همگی بخیر: