آبان 96
ماه آذر هم داره تموم میشه و ما تازه می خوام خاطرات آبان رو آپلود کنیم. واقعا که
تازه هیچ کدون از پیغامهامون رو هم نشده بخونیم. واقعا با عث خجالته
خوب اول از همه از عکس ویتامینهای مکملم شروع میکنم. دلیلشم اینکه بعدها بدونم در چه سنی چه نوع مکملهایی رو استفاده میکردم.
بعدش عکسهای آخرین روزهای گرم پاییز رو میزارم که می شد رفت پارک دوچرخه سواری کرد.
ایشون هم آقا ماهان هستند پسر دختر عموی بابایی که فوق العاده پسر خوبیه
و یک رنگین کمون زیبا در روز های پاییز. من هم به بابایی گیر داده بودم باید منو ببری پیش رنگین کمون تا روش سرسره بازی بکنم. هرچی هم بابایی میگفت نمیشه . من میگفتم حالا تو یکم منو ببر نزدیکتر تا ببینم چطوریه
واما اخیر با یک آتلیه عکس آشنا شدیم که تخصصشون گرفتن عکس از کودکان در فضای باز بود. بابایی هم رفت یک روز هماهنگ کرد باهشون رفتیم بیرون شهر و کلی عکسهای قشنگ قشنگ از من گرفتن.
این عکس گروه عکاسی منه که خیلی پسرهای خوبی بودن. آتلیه شون هم تو پاساژ آبادگران بود.
من هم اونجا فوق العاده بودم و درست مثل یک مانکن حرفه ای رفتار میکردم. بیش از سه ساعت عکاسی داشتیم و مامان و بابا اصلا تصور نمی کردن که من تا لحظه آخر با وجود اینکه حسابی خسته شده بودم ولی باز هم عالی همکاری کنم.
آفرین به خودم
و نتیجه این همکاری شد عکسهایی که در ادامه براتون میزارم:
این هم عکسهای خوشگل پاییزی من بود که قبلا قولشو داده بودم. البته به دلیل اینکه رومون نشد فایل اصلی عکسهارو از آتلیه بگیریم عکسهایی رو که تو وبلاگ گذاشتم چندان کیفیت نداشت. چون همه رو با موبایل از روی عکس اصلی گرفته بودیم.
ولی با وجود این فکر میکنم قابل قبول باشه.