آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

سختیهای راه (تک شریانی بودن بند ناف)

1399/2/21 17:35
نویسنده : کیان و نیکا
584 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از هر سربالایی یک سر پایینی هست. بعد از هر تلخی، یک شیرینی هست. تا سختیها نباشه آدم قدر شیرینی های زندگی رو نمیدونه. دوره بارداری مامان متین هم همراه با فراز و نشیبهای زیادی بود تا اینکه من به دنیا آمدم. تو این پست می خوام از سختیهاش براتون بگم تا پدر مادرهای دیگه هم بخونند و بدونند که این سختیها برای همه هست و اگه یک روز به یک دونه از این چاله چوله های زندگی برخوردند نا امید نشند و انرژیشون کم نشه.

جونم براتون بگه که همون روزهای اول که نتیجه بارداری مامانی مثبت شد و تازه می خواست خوشحالی کنه، بابا عباس طفلی سکته کرد و راهی بیمارستان شد. دکترا گفتند که شش تا از رگهای بابا بزرگ گرفته و باید عمل بشه و از اونجایی که سن بابا بزگ زیاد بود، این عمل دارای ریسک زیادی بود. ولی خوب چاره دیگه ای نبود چون با اون وضعیت هم ادامه حیات خیلی دوام نداشت. طفلی مامان متینم چشماش پر اشک بود و از استرسی که داشت نمیتونست برای حضور  من تو وجودش شادی کنه. خلاصه بعد گذروندن چند هفته سخت بالاخره بابا بزرگ به دست توانای دکتر فرزام عمل شد و خدارو شکر نتیجه عمل رضایت بخش بود و بعد از 24 روز پر استرس بالاخره بابا عباس از بیمارستان مرخص شد. به این ترتیب خانواده ما از اولین چالش در دوران بارداری عبور کرد.

و اما چالش بعدی که بر خلاف چالش قبل تا روز آخر همرا ما بود تک شریانی بودن بند ناف من بود. نمیدونم چرا شاید به دلیل استرسهای روزهای که بابا عباس تو بیمارستان بود و شاید هم به دلیل پارازیتهای ماهواره ای و یا هر دلیل دیگه ای که مشخص نیست بند ناف من که باید شامل یک ورید و دو شریان باشه، یک شریان کم داشت.😱 وای وای حتی یادآوریشم خیلی سخته. از هر 100 جنین یکی شون ممکنه به این مشکل بر بخورند و 25% صد از نوزادان تک شریانی ممکنه دچار مشکلاتی بشند. با وجود همه اینها بابایی میگفت: این فقط یک چالشه که باید ازش عبور کنیم. من قلبم گواهی میده که دخترم صحیص و سالم به دنیا میاد و جای هیچ نگرانی وجود نداره. با امیدهایی که بابایی میداد، مامانی هم  ناامید نشد و تصمیم گرفتند که تمام آزمایشات تکمیلی رو در طول مدت بارداری انجام بدند از مشاورهای ژنتیکی گرفته تا اکوی قلب جنین، آنومالی و حتی آزمایش نیفتی که مربوط به سندروم دان میشه و خیلی چیزها که یادمون نیست. با وجود اینکه نتیجه تمامی آزمایشها خوب بود ولی تا روزی که بابا و مامان، من رو صحیح و سالم ندیدند این استرس هر چند کنترل شده، در کنار ما بود.

چالش بعدی آنفولانزا گرفتن بابایی بود که مجبور شدیم یک مدتی بابایی رو طردش کنیم😆 و با رعایت کردن یک سری از مسائل بهداشتی، من و مامانی از این ویروس در امان موندیم و به خیری گذشت.

بعد از اون مامان بزرگ که طبقه پایین ما زندگی میکنه و دادش کیان هم که هر روز خدا پیش اونها هست زونا گرفت و این امکان وجود داشت که من و مامانی با گرفتن این ویروس دچار مشکل بشیم. یک مدتی داداش کیان و مامانی از دیدن مامان بزرگ محروم موندن تا خدا رو شکر این مشکل هم حل شد.🤗

بعد همه اینها مامان متین خودش سرمای بسیار سختی خورد و سینوسهاش هم حسابی به هم ریخت و از اونجایی که نمیتونست به راحتی چرک خشک کن بخوری مدت زمان خیلی زیادی طول کشید تا سلامتیش دوباره برگشت.

و اما آخرین چالش ما که همه باهشخوب آشنا هستید آمدن ویروس کرونا بود. از یک طرف به همه هشدار داده میشد که باید تو خونه بمونند و از طرف دیگه هم مامانی که کارمند وزارت بهداشته مجور بود که تو محل کارش حاضر بشه و با ارباب رجوع ها در ارتباط باشه. بابایی هم که کارش روز تعطیل و غیر تعطیل نمیشناسه و تحت هر شرایطی باید سر کارش حاضر بشه. فکرشو بکنید تو این اوضاع آدم بخواد تو مطبهای شلوغ بشینه منتظر نوبت سونوگرافی یا دکتر بشه. با این ماسکها که اگه کیفیتش خوب باشه نفس کشیدن هم مشکله چه برسه به اینکه باردار هم باشید. بابایی به شوخی میگفت اسم نی نی رو میزاریم گرزآفرین چون تونسته از این همه شرایط سخت سربلند به دنیا بیاد😆🤣

هیچی دیگه همه این روزهای سخت گذشت، من دنیا آمدم و فقط تجربیاتش برای ما موند. اینکه هیچ وقت ناامید نشیم. روحیمون رو حفظ کنیم و بدونیم که تو سختیهاست که آدم پخته میشه. 

تو پست بعدی از شادیهای راه براتون خواهم نوشت.

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامانمامان
23 اردیبهشت 99 1:27
به امید روزهای پر از شادی نیکا خانوم گل😘

 
کیان و نیکا
پاسخ
مرسی😉