آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

تولد نیکا خانم

1399/2/24 22:44
نویسنده : کیان و نیکا
379 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره به لحظه وصال نزدیک شدیم. خانم دکتر انوری آذر روز 14 اردیبهشت رو که تقریبا پایان هفته 38تم بارداری بود رو به عنوان روز سزارین برای مامانی تعیین کرد. از اونجایی که داداش کیان به صورت سزارین دنیا آمده بود من هم مجبور  بودم راه اون رو ادامه بده. با این تفاوت که در تولد داداشی مامانی در بیهوشی کامل به سر می برد، ولی اینبار از روش بی حسی نخایی استفاده می شد. از اون جایی که در این روش مامانی در کلیه مراحل به هوش بود و میتونست پاره شدن شکم و لحظه دنیا آمدن من رو حس کنه یکم استرس داشت. ولی با وجود این من فکر میکنم این روش بهتر باشه، چرا عوارض بعد از عمل کمتری داره و بخصوص در سینه های مادر شیر زودتر جاری میشه و احتمال اینکه نوزاد به شیر خشک وابسته بشه کمتره. 

صبح روز یک شنبه مامان و بابا شال و کلاه کردن و رفتن بیمارستان پاستور. خدارو شکر شرایط بیمارستان خیلی خوب بود و از نظرخطر وجود ویروس کرونا مشکلی دیده نمی شد. همه جا مرتب ضدعفونی می شد و پرسنل بیمارستان بسیار خوش رفتار و با حوصله بودند. بعد از انجام آزمایشهای اولیه و حضور خانم دکتر و همچنین دکتر نماینده موسسه رویان از بابت بند ناف،  مامانی حدود ساعت 10:30 وارد اتاق عمل شد.

 

مامانی قبل از اتاق زایمان:

 

 

لحظه رفتن به اتاق زایمان:

 

در حدود ساعت 11 یک فرشته کوچولو روی زمین ظهور کرد و من با وزن 3.160 و قد 48 سانتی متر به دنیای شما آدم بزرگها پا گذاشتم💖

صدای گریه های من طنین انداز شد و در ساعت 12 بابایی اولین بار منو زیارت کرد.

این هم اولین تصویر ثبت شده از نیکا خانومی:

 

این هم تصویر سی دقیقه بعد:

وای که چقدر ناز خوابیدم

 

بعد از اون من و مامانی دو شب مهمون بیمارستان بودیم و البته شبها مامان فخری کنار ما میموند. بابا پیمان هم که همیشه تو راه روهای بیمارستان ولو بود.😁 نامردا هنوز هیچی نشده نی نی هارو میبردن همون روز اولی برای آزمایش از دستشون خون میگرفتند😭. یکی دو بار هم یواشکی به ما نی نی ها شیر خشک دادن خوردیم تا کم کم به شیر خوردن عادت کنیم.🤗

اینجا تو بغل مامان فخری خوابیدم:

 

اینجا هم تو بغل مامان عفت هستم:

 

روز سوم هم از پرسنل زحمتکش بیمارستان خدا حافظی کردم و با بابایی به خونه آمدیم.

 

پسندها (8)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان ریحانهمامان ریحانه
28 اردیبهشت 99 17:42
وای خدای من فرشته کوچولو شما چقدر نازی ایندفعه هم مامان نازنین داره با شما صحبت میکنه ببینم چه سری تو تاریخ تولدای ما هست داداش کیان شما که با نازنین خانم ما تاریخ تولدش یکیه شما هم که مثل مامان ریحانه  ۱۴اردیبهشته تولدت  تبریک میگم فرشته ی ناز و دوست داشتنی 😍😍😘😘
کیان و نیکا
پاسخ
تشکر مرسی اتفاقا تشابه تاریخ تولد نازنین جان و داداش کیان همیشه برای ما جالب بود و احساس خوبی داشتیم😍
مامانمامان
12 خرداد 99 11:04
مبارکه مبارکه
کیان جون چقدر بزرگ شده. آبجیش مبارکش. انشالله همیشه تنشون سلامت
کیان و نیکا
پاسخ
ممنون خاله. خدا نی نی های شما رو هم که البته الان دیگه ماشالله حسابی بزرگ شدن رو براتون نگه داره.😍
مامانی گیتا جون و برديا جونمامانی گیتا جون و برديا جون
13 خرداد 99 13:56
عزیزم به نظرم خیلی شبیه داداش کیان جون هستی