آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 4 سال و 2 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 28 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

واکسن قبل از مدرسه داداش کیان

1399/5/11 23:59
نویسنده : کیان و نیکا
1,086 بازدید
اشتراک گذاری

عرض کنم خدمت دوستان که داداش کیان ما دیگه کم کم داره برای خودش مردی میشه و اگه کرونا اجازه بده امسال باید بره به مدرسه. بخاطر همین هم باید یک سری از آزمایشهارو انجام میداد و از همه مهم تر واکسن سه گانه قبل از مدرسه رو هم میزد. من هم که دیدم داداشی می خواد بره مرکز بهداشت گفتم من رو هم با خودت ببر ببینم قد و وزنم تو چه شرایطی هستش. این شد که پنجم مرداد ماه در حالی که بنده دو ماه و بیست و دو روز سن داشتم همگی رفتیم به مرکز بهداشت. اونجا داشی به طرز غرور آفرینی از خودش شجاعت به خرج داد و واکسنش رو زد، در حالی که حتی خم هم به ابروش نیاورد. بعدشم جوفتمون رفتیم قد و وزنمون رو اندازه گیری کردیم، که حاصل 84 روز شیر خوردن بنده بود 58 سانت قد و 5.6 کیلو وزن. همچنین داداش کیان هم در طول نزدیک به شش سال زندگانی 111 سانتیمتر قد داشت و 16.6 کیلو وزن. کلا خانواده جمع و جوری هستیم.😊 بعدشم داداشی دندوناشو وارنیش زد تا خراب نشه. یا بهتر بگم کمتر خراب بشه. البته داداشی هر شب مسواکش رو میزنه، ولی خوب چون کوچولو که بوده نیمه شبها زیاد شیر میخورده، دندونهاش یکم آسیب دیده.

یک عکس از خودم بزارم تا بریم ادامه ماجرا رو تعریف کنم:

و اما در ادامه براتون بگم که اون روز داداشی در طول روز خیلی عالی بود و سرمست، از شجاعتی که در زدن واکسن از خودش نشون داده بود. ولی خوب خورشید خانم که غروب کرد شرایط کم کم تغییر کرد و داداشی کله پا شد. تب شدید، سنگین شدن سر، همراه با درد در محل اصابت واکسن که مجبور بودیم روش یخ بزاریم.

بمیرم برات داداشی که حسابی درب و داغون شدی. تازه این پایان ماجرا نبود. فرداش جای واکسن حسابی ورم کرد و تا یکی دو روز داداشی نمیتونست دستش رو تکون بده. نه تنها دستش تکون نمیخورد بلکه راه هم نمیتونست بره و حتی لهجه اش هم تغییر کرده بود مثلا میگفت: بابا دستم درد میچونه.😂 بابایی هم میگفت کیان اگه واکسن رو به بصل النخاع تم میزدن اینطوری هشتپلکو نمیشدی که الان کلا از کار افتادی😂

واکسن سه گانه

این بود ماجرای واکسن داداشی. اما حالا یکم از چیزهای خوب بگیم. مثلا اینکه من جدیدا میتونم قل بخورم و دنیا رو از یک زاویه دیگه تماشا کنم . البته اگه زمانش طولانی بشه میتونه خطراتی رو به همراه داشته باشه، برای همین هم مامان و بابا باید بیشتر حواسشون به من باشه تا بموقع منو برگردونند. این رو هم بگم از اونجایی که من دختر خیلی خوش اخلاقی هستم بعد از قل خوردن معمولا گریه نمیکنم تو همون حالت دنیا رو تماشا میکنم تا یکی بیاد منو برگردونه درست مثل لاکپشتی که یک وری شده باید صبور باشم.😊

این هم تصویر اولین قل خوردنم به تنهایی:

اینجا هم دارم با دنیایه از اونوری حال میکنم:

خبر دیگه هم اینکه داداشی یک هفته ای میشه که کلاسهاشون به صورت آنلاین تشکیل میشه و یک روز در میون به صورت مجازی درس می خونه:

کلاس مجازی

یک خبر باحال دیگه اینکه گوجه های باغچه داداش کیان رسیده و اکثر روزها داداشی برای ما از تو باغچه گوجه میاره:

چند تا عکس بدون شرح هم براتون بزارم:

من و بت من

شبها عادت دارم قبل از خواب با خاله مریم چت تصویری کنم تا میزان نیکای خون خاله افت نکنه. من هم که با دیدن تصویر خاله از خود بی خود می شم، شروع میکنم به صدا در آوردن و دست و پا زدن. در تصویر زیر هم معلوم نیست که خاله چی بهم میگه که چشمهای من اینجوری گرد شده. ولی بابا ای عقیده داره که احتمالا باید قیافه خاله رو بدون آرایش دیده باشم که اینجوری شدم😂😂😂

خوب دیگه خسته شدم من دیگه برم یکم استراحت کنم:

😘😘

پسندها (7)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان صدرامامان صدرا
4 شهریور 99 22:03
الهی من فدای شکل ماهتون بشم 😘😘😘