هفت ماهگی وروجک
تو این روزها توانایی هام داره هر روز افزایش پیدا میکنه و بر خلاف ماهای قبل که با سرعت وزن میگرفتم دیگه خیلی وزن نمیگیرم. طبیعی هم هست آخه قبلانا فقط می خوردم و می خوابیدم ولی الان شیطنتم خیلی شده، شبها که تا دیر وقت بیدارم و با داداش کیان ادی بودی بازی میکنم و اینقدر سر و صدا میکنیم که همسایه ها شاکی شدن. روزها هم همش در حال شیطنت و بازی گوشی هستم. الان دیگه قشنگ میتونم بشینم روی زمین، خودمو قل میدم و به اینطرف و اونطرف میکشم. فقط نمیدونم چرا هرچی تلاش میکنم جلو برم بجاش عقب عقب میرم. آی حرصم در میاد.😂 و تازه اینا که چیزی نیست اگه از جایی کمک بگیرم میتونم یک مقداری هم رو پاهام وایستم.
تو این چند روز هم اتفاقات جدیدی برام افتاده که چون بعد از هفت ماهگیم بود تو پست بعدی میزارم😉
حالا بریم سراغ عکسهام:
یاد تونه داداش کیان یک کت پوشیده بود که مال بچگیهای بابا پیمان بود و مامان عفت براش یادگاری نگه داشته بود. خوب من هم الان یک شنل دارم که مال مامان متین بوده و مامان فخری براش از بچگی یادگاری نگه داشته:
این عکسها مال اوایل شش ماهگیمه که تازه میتونستم خودمو رو دستام نگه دارم:
داداشی داره قلب درست میکنه
قربونم برید که اینقدر نازم😜
اینجا هم خواب بودم بابایی آمد بیدارم کرد:
اینجا هم یکم مریض شده بودم رفتیم پیش دکتر مهیار گفت چیزی نیست دخترتون قوی بوده، هرچی بوده رد کرده خوب شده، نیازی به دارو نداره😎
اینجا هم رفتم بغل عروسک خاله مریم نشستم:
گفتم میتونم یکم وایستما. ایناهاش:
البته بیشتر بخاطر خوردن سشوآر وایستادم😍
یک روز هم رفته بودیم خونه خاله مامانی(مژگان خاله) تا فهمید هفت ماه شدم سریع پرید تو آشپزخونه و برام یک کیک درست کرد تا جشن بگیریم، و از اونجایی که تو خونه شمع نداشت بجاش از کبریت به عنوان شمع استفاده کرد:
این هم دوتا عکس دونفره برای پایان پست:
😍😍