آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

چهار دست و پا رفتن نیکا خانم

1399/10/28 16:41
نویسنده : کیان و نیکا
272 بازدید
اشتراک گذاری

خبر داریم چه خبری

 و از مهمترین خبر های دی ماه امسال اینکه، در هشتم همین ماه من شروع کردم به چهار دست و پا حرکت کردن و به این ترتیب از یک کودک آرام و بی درد سر تبدیل شدم به یک وروجک شیطون و درد سر ساز که همیشه دو نفر باید دنبالم بِدَوند تا منو جمع کنند. مامان و بابا کلا تو این هفت، هشت ماه هرچی بهتون خوش گذشت بسه دیگه، حالا باید اینقدر دنبالم صبح تا شب بدوید تا آخر شب مجبور شوید مثل خودم چهار دست و پا راه برید.😂

این هم اولین تصویر از لحظه راه افتادت من. همونطور که میبینید بسیار خوشحالم و برای حضار دست تکون میدم.😀

این هم دومین روز حرکت و بسیار خوشحال:

از اینجا به بعد دیگه باید مواظب بود، چون همیشه خطر در کمینه و ممکنه در هنگام جستجو در خانه بلای سر خودم بیارم. به همین خاطر بعضی وقتها منو میزارن توی  رورواک که البته بدکم نیست ولی خواب زود خسته میشم و بابایی رو صدا میکنم تا بیاد بغلم کنه بیاردم بیرون:

شیطنت از چشمام می باره😘

بعد از اینکه یکم تو بغل بابایی کیف کردم میگم خوب بسه دیگه منو بزارید زمین تا برم به اکتشافاتم برسم. همونطوی هم که گفتم این اکتشافات عاری از خطر هم نیست و بعضی وقتها حوادثی رو به همراه داره. این هم یک نمونش که کلم خورده زمین و قلمبه شده:

به منظور جلوگیری از حادثه یک کوله پشتی میبندنند به پشتم به چه بزرگی هرکی ندونه فکر میکنه قرار بزرگ شدم کولبر بشم😱 البته خدایش وسیله راحت و مفیدیه. همچنین اکثر نقاط خطر ناک خونه رو بابایی با فوم پوشونده. 

محافظ سر کودک

آخه اگه میدیدید وقتی با این کوله تو خونه راه میرم چقدر با نمک و خنده دار میشه. هرکی اونجا باشه از خنده روده بر میشه😘

و البته مثل فیلم پلنگ صورتی بابایی از یک طرف فوم میچسبونه و من هم از یک طرف دیگه شروع میکنم به کندن و خوردن فومها🤩

محافظ سر کودک

محافظ سر کودک

محافظ سر کودک

اینجا هم در حال تخریب اموال داداشی می باشم:

محافظ سر کودک

محافظ سر کودک

اینجا هم به سبزی خوردن حمله کردم:

یک کار خیلی با حال هم که تو همین چند روزه که راه افتادم یاد گرفتم اینکه وقتی می خوام چیزی رو با خودم جایی ببرم مثل گربه ها میزارم تو دهانم و با هر سختی که هست به مقصد میرسونم. صد بار هم که از دهنم بیوفته باز خسته نمیشم تا به هدفم برسم. این دوتا عکس رو از تو فیلمهایی که بابا گرفته برداشتم:

این هم دوتا عکس از این روزهای من و داداشی:

و آخرین خبر دی ماه اینکه بیست و ششم همین ماه دومین دندونمم در آمد و حالا دیگه دو دندونه شدم. با دوتا عکس باحال پست رو تموم میکنم:

😘😘😘

پسندها (5)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)