آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 24 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

نه ماهگی نیکا خانم

1399/11/18 23:23
نویسنده : کیان و نیکا
305 بازدید
اشتراک گذاری

با رسیدن به نه ماهگی، یک روز همگی رفتیم به مرکز بهداشت محله. اونجا ابتدا دادشی یک وارنیش گرفت برای دندونای خودش تا حسابی محکمشون کنه، آخه تازگی متوجه شدیم که داداشی چهار تا دندون دائمی داره که ما متوجه در آمدنشون نشده بودیم. پس باید حسابی از دندونهاش مراقبت کنه که مبادا خراب بشه، آخه این دندونها باید تا آخر عمر همراه داداشی باشند. بعدشم قد و وزن من رو اندازه گرفتن که مثل همیشه خوب بود. وزنم تقریبا 9 کیلوگرم و قدم تقریبا 70 سانتیمتر. دادش کیان هم 18.600 رو رد کرده بود که جای امید واری داشت. بعدش خیلی سریع بگشتیم خونه تا کرونا نگیریم.

و اما بگم براتون که من الان سه تا دندون دارم و جالبه که همگی پایین در آمدند.

دیگه اینکه وقتی می خوایم بریم بیرون مدام میگم: دَدَ ، و وقتی خوردنی میبینم میگم: به به. وقتی دنبال بابایی می گردم می گم: با با. وقتی مامانی رو میبینم میگم: ماما  بعضی وقت ها هم بگی نگی به داداشی میگم: دادا.  بقیه وقتها هم برای خودم آوازهای نامفهوم میخونم. وقتی آهنگ میشنوم خودمو تکون تکون میدم. تا کسی بگه دست دسی شروع میکنم به دست زدن. تا میگن سر سری سرمو تکون میدم . وقتی میگن لوث شو، براشون شکلک در میارم. بیشتر اینا رو خاله مریم یادم داده ولی هنوز اسم خاله رو نمیگم. وقتی بابایی از خونه میره بیرون میام و پشت در گریه میکنم. وقتی هم صبح ها  بیدار می شم و بابایی خونه نیست، تو اتاقها دنبالش می گردم و دائم داد میزنم: بابا  بابا. به این ترتیب خودمو شدیدا تو دل بابایی جا کردم.😍

از همه اینها که بگذریم، چهار نفر هم مسئول نگهداری من باشند باز هم کم میارند، چون خیلی شیطون هستم. دائم تو خونه حرکت میکنم و همه چی رو داغون می کنم مدام از میز و صندلی می گیرم و بلند می شم، بعدشم می خورم زمین و دوباره پا میشم. خیلی خطر ناکه چون ممکنه صورتم بخوره به میز و یا هر چیز دیگه ای که ازش گرفتمم و وایستادم. بابایی میگه: نیکا از اون بچه ها میشه که وقتی بزرگتر بشه یک جای سالم تو بدنم پیدا نباشه. از بس که سر خودم بلا میارم. وقتی کسی بخواد بره دستشویی من سریع میرم پش در و اینقدر در میزنم تا طرف به غلط کردن بیوفته 😂.حموم که هیچی، هرکی بره حموم من هم باید بیام. آخه عاشق آب و آب بازی هستم. 

حالا بریم سراغ عکسهام

من و داداشی

این عکسی که می خوام بزارم کلی داستان داره. قضیه اینکه یک روز مامانی نبود و داداش داشت با بابایی مشق می نوشت. من هم روی پای بابایی نشسته بودم و تلاش می کردم تا وسایل کیان رو به دست بیارم و باهش بازی کنم. بابایی هم که حواسش به درس و مشق کیان بود یک دفعه به خودش آمد و دید تمام صورت و دست و پای من خونی شده، من هم در حالی که غرق در خون بودم یک مداد تراش تو دستم بود و همینطوری خوشحال میخندیدم. بابایی خیلی ترسید، بعد از اینکه دست و صورتم رو شست و لباسهای خونی رو در آورد متوجه شد که بله تیغ مداد تراش دست منو بریده و من هم دست خونیمو به همه جا مالیدم و به این ترتیب همه جارو خونی کردم. بابایی انگشتمو با چسب زخم بست، ولی از یک طرف اون چسب میزد و من هم از یک طرف دیگه چسبهارو می کندم و میکردم تو دهانم😂. دید این طوری نمیشه برداشت دستکش تو دستم کرد تا نتونم چسبهارو بکنم ولی خوب باز هم من دستکشو در می آوردم و به چسب میرسیدم، آخرش هم مجبور شد دستمو ببنده تا منِ شیطون، نتونم موفق بشم. این هم یک عکس یادگاری از اون روز:

زخم کودک

اینجا مشغول تجسس هستم:

تجسس

تجسس

اساسا با مکمل خوردن مشکل دارم ،چون من می خوام همه شیشه رو یک جا بخورم ولی مامان و بابا همش یک کوچولو بهم شربت میدن که اصلا به هیچ جا حساب نمیشه😂

این شیشه ها هم که زودی خالی می شند:

اینجا کیان سر کلاس بود گفتم برم اون زیر حواسش رو پرت کنم 😎

اینجا هم مامانی داشت جارو برقی میزد، من هم تلاش می کردم سوار جارو برقی بشم :

اینجا هم دندون سومی می خواست در بیاد خیلی می خارید. داریم به لثهام دندونه کشه می کشم:

اینجا هم حمله کردم به شکلات:

تو این دوتا عکس هم کیان داره آواز میخونه و من دست دسی می کنم:

من و داداشی

گلدونی که تو تصور میبینید زمان داداشی بسیار شاداب و سر حال بود ولی الان به لطف بنده انگاری از طوفان تورنادو بیرون آمده😂

گیاه مرداب

گیاه مرداب

طفلی این داداشی اینقدر از خود گذشته هست، هر بلایی سرش میارم چیزی نمیگه:

من و داداشی

و دست آخر بعد از اینهمه شیطنت خسته میشم و اینطوری خوابم میگیره:

اون بند شب نما رو هم که به پستونک وصله، بابایی بسته تا در تاریکی شب راحت پیدا بشه. قبل این بابایی میگفت از بس دنبال پستونک نیکا گشتم نمره عینکم دو نمره زیاد شده😂😂

😘😘😘

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان هدی
20 بهمن 99 18:17
الهی هزار هزار ماشالله. برای نیکا خانم و آقا کیان حتما از تو پیج سورنا فود مکمل غذای مخصوص بگیرید. من سرلاک مغزها  رو هم گرفتم. تبلیغات نمی کنم. غریبه هستن ایشون من برای دخترام ی دو ماهیه گرفتم و واقعااااااااااااا برای وزن گیری حسنا و گلسا خیلی خیلی خوب بوده.به منم یکی از دوستام گفت. 
کیان و نیکا
پاسخ
مرسی ممنون از پیشنهادتون. البته گشتم سایتشو پیدا نکردم😭
 رومینا رومینا
2 اسفند 99 16:28
وای  از بس خندیدم از دست شیطئم کارهای نیکا بخدا قش کردم 😂😂
 اخه دختر ناز  چقدر تو نمکی و شیطون بلا 
کیان و نیکا
پاسخ
ممنون خاله آمدن نیکا زندگی مارو خیلی شیرین کرده