آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

اردیبهشت 1400

1400/4/9 22:29
نویسنده : کیان و نیکا
441 بازدید
اشتراک گذاری

اردیبهشت ماه یکی از شیرین ترین دوران زندگی من بود چون تو این ماه تونستم راه برم و یکی از لذت بخش ترین توانایی ها راه رفتنه. خیلی باحاله وقتی میتونم راه برم و همه جا رو کشف کنم، دیگه لازم نیست به آرومی چهار دست و پا حرکت کنم و خودم رو خسته کنم. میتونم با سرعت به هرجا که دلم خواست حرکت کنم. مثل پرواز کردن برای شما بزرگترها می مونه، خیلی هیجان داره وقتی می تونی با سرعت حرکت کنی و به همه جای خونه سرک بکشی. 

اوایل خیلی مامان و بابا رو خسته میکردم چون برای اینکه زمین نخورم مجبور بودند دنبالم دائم دولا دولا راه برند و دستم رو بگیرند. اولش اینطوری بود که معمولا از یک میز میگرفتم و بلند میشدم و بعد مثل هواپیما به پرواز در میومدم تا به فرودگاه بعدی برسم و وقتی به مبل اون طرف اتاق میرسیدم مثل هواپیما فرود میومدم. اما بعد از یک مدتی دیگه نیازی به این کار نبود و خودم بدون اینکه زمین بخورم به همه جا پرواز میکردم. البته نه اینکه اصلا زمین نخورم ها، شاید روزی پنجاه بار زمین می خوردم اما از شوق راه رفتن دوباره بلند می شدم و شروع به دویدن میکردم.

و دیگه اینکه واکسن یک سالگیم رو هم زدم. تو یک سالگی وزنم 9.2 کیلوگرم و قدم 74 سانتی متر بود. البته وزنم یکم کم شده بود، آخ دارم دندون در میارم و به خاطر همین یکم اشتهام کم شده. تعداد دندونهام تو اردیبهشت به هفت عدد رسید و دیگه کسی نمیتونه باهم در بیوفته، چون با دندونهای تیزم میتونم یک گاز محکم ازش بگیرم.😁

حالا بریم سراغ عکسها:

معمولا وقتی زیاد شیطنت میکنم منو میزارند توی  رو روک تا جایی رو تخریب نکنم.🤭

نیکا

عاشق تلویزیون هستم و اکثر کارتونهارو دوست دارم ولی از همه بیشتر کارتون تلتوبیس رو دوست دارم و پاش میخ خوب میشم.

هر کاری داداشی انجام بده من هم باید انجام بدم. مثلا اینجا دارم مثل داداشی ماشین بازی میکنم:

نیکا

یک مدتی باطری کنترل ضعیف شده بود و بابایی برای اینکه کار کنه بهش ضربه میزد. این بود که من هم یاد گرفتم هرجا کنترل میبینم اول دوتا میکوبم تو سرش بعد میگیرم طرف تلویزیون تا کار کنه😂

نیکا

عاشق دردر رفتن هستم و بیرون از خونه از تماشای مردم و خصوصا بچه ها لذت می برم:

اینجا هم یک روز با خاله آمده بودیم طبیعت گردی:

وقتی میریم پارک از دیدن بچه های دیگه خیلی هیجان زده میشم و برای همه بای بای میکنم. همه میگن از اون مدل بچه هایی میشم که خوراکشون مهد کودکه.

این ها هم مال زمانیه که تازه راه افتاده بودم و شروع کرده بودم به خراب کاری و لک کردن میزها و شیشه ها🤭

اینجا هم نصف شبی بی خوابی به سرم زده بود و راه افتاده بودم تو خونه. مامان و بابایی هم مجبور بودن دستم رو بگیرند که نصف شبی نخورم زمین کار دستشون بدم.😴

و دیگه اینکه خیلی از بلندی خوشم میاد و دائم دوست دارم برم روی دسته مبل و جاهای بلد وایستم.

این دوتا عکس آخری هم مربوط میشه به تست تیزی دندونهام و غذا خوردنم با داداش کیان:

😘😘😘

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)