آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

واکسن چهار ماهگی و کاهش روند رشد

1393/9/29 10:14
نویسنده : کیان و نیکا
2,971 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه هفته گذشته اینجانب چهار ماهم رو تموم کردم و رفتم تو پنج ماهجشن. اول صبحی هم مامان فخری به همراه بابا بزرگ اومدن خونه ما. منم خوشحال وخندون بودم که اومدن منو ببرن حموم. ولی بعدش دیدم که دارند لباس تنم می کنند که بریم در درزبان. من حسابی خوشحال شدم و کیفم کوک بود. بدین صورت:

 

خلاصه خوشحالو خندون بودم که یک هو..... دیدم از مرکز بهداشت سر در آوردیمترسو. اونجا اول منو وزن کردن و همونطور که ماما نو بابا حدس میزدند سرعت رشدم خیلی کند شده بود.غمگینمنی که دوماهگی 5.500 بودم بعد از دوماه تازه وزنم رسیده بود به 6.100خطا. خوب بچه ای که به حرف مامانی گوش نده درست شیر نخوره همین میشه دیگه. هیچی دیگه مامانی خیلی ناراحت شد. بعدشم یک آمپول گنده کردن تو پام .آی درد گرفتعصبانیعصبانی.منم تا میتونستم جیق زدم و کل مرکز بهداشتو گذاشتم روی سرمممممممگریهگریه

بعدش که منو آوردن خونه یکم تب کردم شدم این شکلی:

 

دیدید چه درب داغون شدم. اینم جای آمپول:

 

 

اون روز مامانم هر چهار ساعت بهم قطره استامینوفن میداد و روی جای آمپول هم یخ خشک می گذاشت. این بود که من زودی خوب شدم . خدایش این یخه خیلی حال میداد .میگی نه خودتون ببینید:

 

 

مدام هم این دما سنج رو میگذاشتن دهنم ببیند دمای بدنم چنده .انگاری دماسنج نباشه من خودم نمیفهمم داغم یا نه.زبان منم یک خورده دما سنجو تجسس میکردم:

 

بعدشم تلاش میکردم بخورمش . حالا سرش کجا بود تهش کجا بود دیگه نمیدونمخندونک

 

 

فرداشم که بابایی و مامانی که خیلی ناراحام بودندقهرقهر نشستن با هم در مورد اضافه نکردن وزن من کلی فکر در وکردن متفکرمتفکرو آخرشم به این نتیجه رسیدن که منو ببرند پیش دکتر حبیبی تا به هرقیمتی شده با زور ویتامینو خلاصه فیتنس اکتیویتیوچشمکخنده هرچی که بشه یک طوری میزان رشد منو درستش کنند.

بنده هم از این قضیه استقبال کردم:

این بود ماجرای چهار ماهگی من

 

پسندها (12)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (20)

مامان ریحانه
29 آذر 93 10:31
آخیییییییییییییییییییییی عزیزم که تو رو اوف کرده جوجو کوچولوی خاله آخه آقا کیان تپل مپل ،دسته ی گل چرا شیر نمی خوری که وزن بگیری و مامان و بابا رو ناراحت نکنی عزیزم دوست دارم
one
29 آذر 93 10:54
عزیزمنی عاشقتم
کیان و نیکا
پاسخ
مرسی منم همینطور
مامان شادمهر کوچولو
29 آذر 93 11:09
عزیزممممممممم نبینم تب کنی خاله جونی برای رشدت هم غصه نخور من مطمئنم زودی قوی میشی و رشدت عالی میشه
ehsan
29 آذر 93 15:11
عمو جون اصلا نگران نباش.... وزنت خيلي هم عاليه....اين بابا جون دوماه ميخواد وقت بزاره ببردت دكتر تغذيه....نگران نباش خودم برات وقت ميگيرم
کیان و نیکا
پاسخ
دیدیم چطوری وقت گرفتی عمو
مامانی
29 آذر 93 20:25
خدا حفظ کنه این شازده رو . مامانش اسپند یادت نره
رومینا
29 آذر 93 21:53
پایان 4 ماهگیت مبارک باشه . گل پسر ناز . با دیدن عکسهاتو وخندهات خیلی انرژی میگیرم . ما که دوستت رو هر وقت میبردیم بهداشت با این قضییه مواجه میشدیم و میگفتم کمبود وزن داره . چون دوستت رادوین اصلا غذا نمیخوره مامان و بابای کیان جون www.professorsoltanzadeh.com این ادرس پروفسور سلطان راده هست من رادوین رو میبرم پیشش برای چکاپ تو غذا ها خیلی میتونه کمکتون کنه . کلا از نظر روانشناسی هم بسار عالی هست
کیان و نیکا
پاسخ
مرسیییییییییییییییییییییی
مامانِ نی نی
1 دی 93 9:12
عزیزم. زودی خوب میشی جوجه جون. آمپول بعضی وقتا خوبه واسه ت.
مامان بهی
1 دی 93 10:28
سلام 4 ماهگيت مبارك عزيزم خداراشكر اين واكسنتم تمام شد بوس
مامی حنان(وبلاگ روچک)
1 دی 93 13:33
سلام.هزارماشالله.خداحفظش کنه.اسپندیادتون نره.الهی فدات شم خاله جون
کیان و نیکا
پاسخ
خاله معلومه شما جزو پیشکسوتای نی نی بلاگ هستیدا ممنون به ما سر زدید
حدیث
1 دی 93 18:38
کیان جون بوف شدی نازی اخی بزرگ میشی یادت میره خوشگل خدا حفظت کنه خوش خنده
کیان و نیکا
پاسخ
مرسی به ما سر میزنید
مامان محمدطاها
2 دی 93 1:00
آخ آخ از دست این واکسنا ولی کیان کوچولو وقتی که بزرگ شدی تازه متوجه میشی که این واکسنا چقدر برات خوب و موثر بوده
مامان کیان
2 دی 93 13:09
وای عزیزم فدای شکل ماهت بشم چقدر نازی شما ..عیب نداره جای واکسن زود خوب میشه به جاش همیشه سلامت میمونی خاله
مامان بردیا اریایی
3 دی 93 8:32
وای عزیزم چه دردی داره این واکسن ها ایشالله که زود تموم میشه و راحت میشی خیلی نازی خاله جون میبوسمت عزیزم
مامان امیرعلی کوچولو
3 دی 93 21:52
فدات بشم پسری...حتما اشتباه وزن کردن تو عکسا که انگار 10 کیلو یی. ..شایدم چشم خوردی یه اسپند ی دور کن مامانش براش
کیان و نیکا
پاسخ
حالا با پارتی بازی یک وقت از دکتر حبیبی گرفتن یک سر بزنیم ببینیم چی می شه خاله
مامان جون
4 دی 93 8:41
الهی بگرم که دردت اومدکیان جان سامیار خیلی دوستت داره و به عکسات عکس العمل نشون میده
کیان و نیکا
پاسخ
نه بابا اصلا درد نداشت سامیار جونو ببوسید
مامان جون
4 دی 93 8:43
راستی بابای سامیار اسم شما رو گذاشته مش لپ الهراستی شما کجا زنگی میکنید(چه شهری؟؟؟؟؟)
کیان و نیکا
پاسخ
محل زیست مش لوپ الله در قزوین می باشد
مامان بهی
6 دی 93 10:37
كجايي عزيز خاله چند روزه نيستي نگرانت شدم من هر روز ميام به وبت سر ميزنم
کیان و نیکا
پاسخ
دیگه ببخشید خاله گرفتاری زیاده دیر به دیر آپدیت میشیم
مامان روشا
6 دی 93 20:15
سلام خاله جون عزیزم خوب شدی،؟تب نکردی ؟دردنداشت ؟ من هنوز روشاجون ونبردم ش واکسن بزنه آخه آنتی بیوتیک میخورد شاید دوروز دیگه ببرمش فدات کیان کوچولو ! راستی واسه وزنت چکارکردی خاله جون ؟
کیان و نیکا
پاسخ
نه خاله خوب بود. برا یوزننم باید صبر کنیم ببینیم چی میشه
کوثر
26 اسفند 93 13:44
پروفسور حسابی، آلبرت اینیشتین، زکریای رازی، اسحاق نیوتن من و سایر دانشمندان، سال خوشی را برای شما آرزومندیم!
کوثر
17 فروردین 94 14:59
سلام خاله گلم.من اپ کردم خوشحال میشم بیایید وپست جدیدمو بخونیدوبهش نظر بدید.ممنون... کوثــــــــــــــرگلی ببخشید خاله جونم بازم... راستی رمز رو هم براتون تو خصوصی دادم.