فروردین 94
سلام
این قدر تو بروز رسانی تنبلی کردم که اصلا نمیرسم همه عکسها رو با هم بگذارم باید بخش بخش بکنمشون
خوب تو فروردین ماه یک اتفاق مهم داشتیم و اون هم این بود که مامان عفت و بابا رضا همینطوری یهویی رفتن به کربلا
البته اون تنها نرفتند.حشمت خاله،حمید آقا،حامد،عباس دایی،فریبا خانم، مامان بزرگ (جد بزرگوار) خلاصه همه با هم بودند و خیلی هم بهشون خوش گذشته بود
تو این مدت عمو احسان هم پیش ما بود و به ما هم خیلی خوش گذشت:
اینجا هم من دارم سر به سر عمو میگذارم نمیزارم شام بخوره
دیگه این که تو این ماه رفتیم دکتر برای چکاپ و اونجا دکتر بهم گفت که میتونم بستنی هم بخورم.
دستت درد نکنه دکتر . خیلی حال میده:
پارسا جون یادتونه وقتی دنیا آمده بود ما رفته بودیم خونشون. خوب حالا اونا آمدند خونه ما ببینید پارسا جون چه بزرگ شده. ماشالله چشم نخوره ایشالله:
منو پارسا:
پارسا تو بغل مامانی:
چقدر هم خوشحاله. مامان منه ها بیا پائین
شوخی کردم بابا. ما از اوناش نیستیم
و حالا منو پارسا به اتفاق پدران:
و اینکی هم به اتفاق مادران:
وحالا این دخمل خانوم روهم بهتون معرفی کنم. فاطمه زهرا دخمل پسرخاله مامانی که حدود هشت ماه از من بزرگتره:
خوب حالا یکم از خراب کاری هام بگم.
اینجا رفتم خونه مامان عفت . بعدش شلوارمو کثیف کردم. مامانی عوضش کرده لباسام ادل بدل شده
اینجا هم قطره آهنمو خالی کردم رو لباسهام مجبور شدیم همشو بریزیم دور:
این هم از وضع خوابیدن من:
آخرش هم دم دم ها صبح اینطوری می خوابم . نگاه:
این هم عکسهای قبل از حموم با موهای چرب:
که البته شونه هم نمیشه:
و اکنون بعد از حموم:
وای چه دخملی
اینجا هم متخصص سشوآر آقای پدر داره موهامو سشوآر میکشه:
این هم یک عکس سلفی که از قدیم جا مونده بود براتون میزارم:
منو محمد و فریبا خانوم
این هم چند تا عکس یهویی:
خوب دوستای گلم این سری بیشتر از عکسهای تو خونگیم براتون گذاشتم. سری بعد از عکسها ی بیرون از خونه (خوشگل، خوش تیپ) براتون میگذارم حالشو ببرید .
راستی ما فردا داریم میریم مشهد . سلام همتونوبه آقای امام رضا میرسونم فعلا بای