رویش اولین مرواریدهای کیان
سلام به همه
همون طوری که قولشو داده بودم امروز میخوام راجع به دندون در آوردنم براتون بنویسم اما قبلش یکم از کارهایی که بلدم انجام بدم براتون بگم:
بلدم دسی بدم. بای بای بلدم. نیناش ناش بلدم. وقتی هم میگن لوثی بشو چشمامو کوچیک میکنم شکلک در میارم. این شکلی:
یا اینطوری:
واما.... در هفته های گذشته به دلیل بی تابیهای بنده مامانو بابا متوجه شدند که من دارم دندون در میارم . کلی طول کشید تا خدای مهربون دوتا مروارید سفید و خوشگل توی دهان من قرار دارد:
الیته پدر بابایی در آمد تا تونست این عکس نصفه نیمه رو از دندونهای من بگیره
این شد که مامانو بابا تصمیم گرفتند که برام یک جشن کوچولو بگیرند. اول برام سفارش کیک دادند و بعدش یک سری گیفت درست کردند:
بعدش مامان فخری زحمت کشید و برام آش دندونی درست کرد. بابایی هم ظرفهای آش رو به همراه یک دونه گیفت بین فامیل تقسیم کرد:
پنج شنبه شب هم که شد مهمونا آمدند و یک مهمونی کوچولو گرفتیم:
(در خونه کیان اینا)
من هم کلی خوشحالی کردم:
(همان طوری که میبینید من هم خودمو لوثی میکنم)
(مامان و خاله هاش)
(این هم جد بزرگوار کنار مامان)
(اینجا هم دارم کادوهایی رو که گرفتم بررسی میکنم)
و دیگه اینکه یک عروسی هم رفتیم که عروسی دخمل دائی مامانی بود. توی سالن اینقدر صدای موزیک زیاد بود که آخرش مامانی یک دستمال کاغذی برداشت چپوند توی گوشهای من. به این صورت که در بغل خاله مریم مشاهده می فرمائید:
همچنین در هفته گذشته یک شب آسو جون اینا به همراه خواهر جدیدش نهال جون آمدند خونه ما مهمونی. آسو جون همسایه قدیمی ما بود، ولی نهال نههههههههههه . چون آخه اون موقع نهال جون دنیا نیومده بود
خوب حالا چند تا عکس یهویی هم براتون بزارم حالشو ببرید:
بای بای