آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

نفهمیدیم دردره یا دردردردردر....!؟

1394/4/29 15:19
نویسنده : کیان و نیکا
1,234 بازدید
اشتراک گذاری

بابایی میگه کیان بریم دردرزیبا. من هم دستهامو باز میکنم بغلمیگم دردردردردردر.... . بابایی میگه تعجبکیان دردردردردردر... نهنه فقط بگو دردر. من هم سر تکون میدم میگم دردردردردردردردردردردردردر...خندونک

 

دو هفته پیش با مامانو بابا رفتیم دردردردردر جاده فارسیان . اونجا پر از باغهای میوه و سبزیجاته. هر جمعه فروشنده ها محصولات باغهارو میارن کنار جاده برای فروش و مردم هم میان تا از اونجا میوه و سبزیجات تازه بخرند. خیلی جای باحالیه.ما هم کلی از اونجا میوه و سبزیجات خریدیم:

 

بعدشم خواستیم بریم خونه که دیدیم هنوز وقت هست. این شد که تصمیم گرفتیم بریم باغ دوست بابایی یعنی آقای خلیلی. باغ آقای خلیلی  خیلی جای باحالی بود و درختهاش پر بود از سیب، گلابی،  آلو طلایی و شابلون. من هم کلی اونجا عکس انداختم:

 

تازه تراکتور هم سوار شدمچشمک

 

این هم خود آقای خلیلی:

 

یک شب هم جد بزرگوار مارو افطاری دعوت کرد  رستوران نان و ریحون که البته به من چیز زیادی نرسید گرچه آخرش خاله یواشکی به من چند تا قلپ نوشابه داد که با نی خوردمخندونک

 

از دردردردردردردر که بگذریم تو این عکی رفتم حموم بعدش دارم خودمو لوس میکنم:

 

واز اونجایی که نمیگذارم بعد از حموم روسری روی سرم بمونه بابایی از مامان فخری یاد گرفته که روسریمو این مدلی ببنده که دیگه نتونم بازش بکنممتفکر

(شدم یک پارچه خانومخجالتدر ضمن نخود لوبیا هم پاک میکنمچشمک)

 

بعد از همه این حرفها مامانی به بابایی گفت که موهای این بچه خیلی بلند شده. همش بهم ریخته میشه نهبردار موهای این بچه رو کوتاه کن. این شد که ما رو برداشتند بردند دادند دست بابایی و بابایی با یک قیچی به جون کله ما افتاد و هرچی هنر نداشت خنده سر ما خالی کرد.به قول خودش کلمو آلمانی زده . دست آخر نتیجش شد این:

(از نی نی به شکل یک پسر بچه تغییر شکل دادم)

 

و حالا این هم یک سند تاریخی که از موزه لوور فرانسه به دستمون رسیده براتون میگذارم:

(عکس سمت چپ مربوط به موهای اینجانب می باشد و عکس سمت راست مربوط به موهای آقای پدر در زمانی که نی نی بوددرسخوان. یعنی سال یک هزار و سیصد و درشکه  . لازم به ذکر است که این گنجینه در صندقچه خانوم عفت (مادر بزرگ بنده) یافت شده است و درزمان حمله مغولها نیز آسیبی به آن نرسیدهخنده)

 

و حالا دست آخری چند تا عکس خوشگل با موهای پریشون براتون میزارم:

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

عید همتون مبارک

 

پسندها (17)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

مامانِ بی قرار
30 تیر 94 9:31
ای جونم. بوس
فائزه
30 تیر 94 14:35
سلام اووووووف عشقمو ببین نمکیه من پسریه من خوکشلویه من عزیززززززم تروخدا موهاتو نزن موهات نازه بهت میاد نفسم خخخخخخ موهای بابات تو حمله مغولا از دس نرف جالب بووود خندیییدم وااای من از دئریت چ بکنم بینهایت دوست می دارم
مامان فاطمه
30 تیر 94 17:52
خیلی نازی عروسک خوشگل. خدا از چشم بد حفظش کنه
زهرا
31 تیر 94 8:28
عيد شما هم مبارك نماز روزه تون قبول مارا هم دعا كنيد عكسهاش همه خوشگلند اين يكي از ديگه خوشگلتر قبرون اون لباي خندونت ئزيزم انشالله هميشه لبات خندون باشه وشيرين زبونيات هم مبارك
مامان روشا
31 تیر 94 15:37
سلام سلام اقاکیان لوث چطوری خوش میگذره دردر در عزیزم روتراکتور که هستی خیلی خوشتیپی عکست بامزه شده ]
مامان ریحانه
1 مرداد 94 16:58
همیشه به دردر آقا کیان ناز قلبون روسری بستنت خوشگل پسر عکساتم مثل همیشه ناز و قشنگ شده
نیلوفر
2 مرداد 94 8:32
آخه ما دلمون ضعف رفت با لوس کردنت کهههههههههه میام میدزدمت میخووووورمتاااااا
کیان و نیکا
پاسخ
مرسی خاله نیلوفر. اگه شما هم وب داشتید حتمی بهتون سر میزدم
ehsan
3 مرداد 94 11:48
عمو جون تراكتور هم كه سوار شدي....آفرين
مامان کورش
6 مرداد 94 22:15
عززززیزم چقدر بزرگ شدیماشالا...
مامان کنجد
7 مرداد 94 0:41
سلام سلام کیان جونی ماشالا هرروز داری خوردنی تر و جیجل تر میشی نون خامه ای خاله اگه دوست داشتی به ماهم سر بزن ضمنا اگه اجازه بدی دوس دارم لینکت کنم
رومینا
7 مرداد 94 16:32
اخه کیان جونم با این عکسهای با روح و روان ما بازی میشه دلم میخواد بخورمت دیگه این عکسی که رو ماشین نشستی واقعا 20 هست
خاله مهتاب
12 مرداد 94 13:28
ای جوووووونم مش لپ الله ی خوشکلممممممم... مرواریدهای جدیدت مبارک گلم...
مامان اعظم
22 مرداد 94 10:46
همیشه به گردش و شادی عزیزم اگه من پیش این کیان کوچولو بودم اونقدر تو بغلم بوسش می کردم که خودشم بوس کردنو یاد بگیره تو عکس یکی مونده به آخری مثه دخترا شده حالا بالخره دررردر یعنی بریم بیرون دیگه عین محمد من که تا میگیم محمد بریم. با چاردست و پا خودشو به در می رسونه و همون جا میشینه