نفهمیدیم دردره یا دردردردردر....!؟
بابایی میگه کیان بریم دردر. من هم دستهامو باز میکنم میگم دردردردردردر.... . بابایی میگه کیان دردردردردردر... نه فقط بگو دردر. من هم سر تکون میدم میگم دردردردردردردردردردردردردر...
دو هفته پیش با مامانو بابا رفتیم دردردردردر جاده فارسیان . اونجا پر از باغهای میوه و سبزیجاته. هر جمعه فروشنده ها محصولات باغهارو میارن کنار جاده برای فروش و مردم هم میان تا از اونجا میوه و سبزیجات تازه بخرند. خیلی جای باحالیه.ما هم کلی از اونجا میوه و سبزیجات خریدیم:
بعدشم خواستیم بریم خونه که دیدیم هنوز وقت هست. این شد که تصمیم گرفتیم بریم باغ دوست بابایی یعنی آقای خلیلی. باغ آقای خلیلی خیلی جای باحالی بود و درختهاش پر بود از سیب، گلابی، آلو طلایی و شابلون. من هم کلی اونجا عکس انداختم:
تازه تراکتور هم سوار شدم
این هم خود آقای خلیلی:
یک شب هم جد بزرگوار مارو افطاری دعوت کرد رستوران نان و ریحون که البته به من چیز زیادی نرسید گرچه آخرش خاله یواشکی به من چند تا قلپ نوشابه داد که با نی خوردم
از دردردردردردردر که بگذریم تو این عکی رفتم حموم بعدش دارم خودمو لوس میکنم:
واز اونجایی که نمیگذارم بعد از حموم روسری روی سرم بمونه بابایی از مامان فخری یاد گرفته که روسریمو این مدلی ببنده که دیگه نتونم بازش بکنم
(شدم یک پارچه خانومدر ضمن نخود لوبیا هم پاک میکنم)
بعد از همه این حرفها مامانی به بابایی گفت که موهای این بچه خیلی بلند شده. همش بهم ریخته میشه بردار موهای این بچه رو کوتاه کن. این شد که ما رو برداشتند بردند دادند دست بابایی و بابایی با یک قیچی به جون کله ما افتاد و هرچی هنر نداشت سر ما خالی کرد.به قول خودش کلمو آلمانی زده . دست آخر نتیجش شد این:
(از نی نی به شکل یک پسر بچه تغییر شکل دادم)
و حالا این هم یک سند تاریخی که از موزه لوور فرانسه به دستمون رسیده براتون میگذارم:
(عکس سمت چپ مربوط به موهای اینجانب می باشد و عکس سمت راست مربوط به موهای آقای پدر در زمانی که نی نی بود. یعنی سال یک هزار و سیصد و درشکه . لازم به ذکر است که این گنجینه در صندقچه خانوم عفت (مادر بزرگ بنده) یافت شده است و درزمان حمله مغولها نیز آسیبی به آن نرسیده)
و حالا دست آخری چند تا عکس خوشگل با موهای پریشون براتون میزارم:
عید همتون مبارک