جست و جو در منزل
سلام دوستای گلم. یادم رفت سری قبل براتون بنویسم که روزی که من شروع کردم به حرکت کردن نهم شهریور ماه بود. به همین مناسبت شهردار شهر قزوین این روز را روز قزوین نامگذاری کرد. باور ندارید. خوب اینهم المان شهریش:
خوب حالا که راه افتادم، برم تو خونه یک چرخی بزنم ببینم چی به چیه.
اووووووو این کمد چرا درش گرده
لباسهای سر کار بابایی هم توی این کمد می باشد
چیه نگاه می کنید خوب می خوام جوراب بابایی رو پاه کنم برم دردر
وای خدا تو این کشو پر اسمارتیسه()
البته مامان اینا برای اینکه بنده به این کشو دسترسی نداشته باشم، برداشتند و درشو با چسب چسبوندن. اما سوالی که پیش میاد اینکه:
آیا چسبوندن چسب به در کشو کار درستیست؟
پاسخ: خیر . بنابر این بنده این چسبهارو میکنم
فقط نمیدونم چرا هی از این دستم کنده میشه میچسبه به اوندستم . دوباره از اون کنده میشه میچسبه به این دستم. یکی کمک کنه
فهمیدم میچسبونمش به اینجا و به راهم ادامه میدم:
خوب بسه دیگه خسته شدیم بریم یک چیزی بخوریم بعدش با بابایی بریم پارک توی کوچه بازی شادی کنیم. مامانی هم یکم خونه رو مرتب کنه:
(بفرمائید چمن . ببینید تعارف هم بلدم بزنم)
بعد از اینهمه شیطنت مامان و بابا تصمیم گرفتند که خاله مریم رو به مناسبت روز تولدش ببرند سیرک رباتیک:
(مامانی چقدر جایزه برنده شده)
ولی منو نبردند گفتند ترسناکه برای بچه ها خوب نیست. (ترس یعنی چی)
در عوض منو تو خونه همش تاب سوار میکنند
اصلا حالا که منو با خودشون نبردند گردش، من هم دیگه نمینویسم . عصابم نمیکشه متوجه هستید نمیکشه
خدا نگهدار: