آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

جست و جو در منزل

1394/7/1 9:07
نویسنده : کیان و نیکا
2,067 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای گلممحبت. یادم رفت سری قبل براتون بنویسم که روزی که من شروع کردم به حرکت کردن نهم شهریور ماه بود. به همین مناسبت شهردار شهر قزوین این روز را روز قزوین نامگذاری کردخندونک. باور ندارید. خوب اینهم المان شهریش:

 

خوب حالا که راه افتادم، برم تو خونه یک چرخی بزنم ببینم چی به چیه.

 

اووووووو این کمد چرا درش گردهتعجب

کنوود

 

لباسهای سر کار بابایی هم توی این کمد می باشدخندونک

 

چیه نگاه می کنید خوب می خوام جوراب بابایی رو پاه کنم برم دردرزیبا

 

وای خدا تو این کشو پر اسمارتیسه(ترسو)

 

البته مامان اینا برای اینکه بنده به این کشو دسترسی نداشته باشم، برداشتند و درشو با چسب چسبوندن. اما سوالی که پیش میاد اینکه:

آیا چسبوندن چسب به در کشو کار درستیست؟درسخوان

پاسخ: خیر . بنابر این بنده این چسبهارو میکنمخندونکراضی

 

فقط نمیدونم چرا هی از این دستم کنده میشه میچسبه به اوندستمخطا . دوباره از اون کنده میشه میچسبه به این دستم.غمگین یکی کمک کنهدلخور

 

فهمیدمچشمک میچسبونمش به اینجا و به راهم ادامه میدم:

خندهخندهقه قههقه قهه

خندهخنده

خوب بسه دیگه خسته شدیم بریم یک چیزی بخوریم بعدش با بابایی بریم پارک توی کوچه بازی شادی کنیم. مامانی هم یکم خونه رو مرتب کنه:

(بفرمائید چمن . ببینید تعارف هم بلدم بزنمخندونک)

 

بعد از اینهمه شیطنت مامان و بابا تصمیم گرفتند که خاله مریم رو به مناسبت روز تولدش ببرند سیرک رباتیک:

سیرک رباتیک

(مامانی چقدر جایزه برنده شدهتعجب)

سیرک عجایب

 

ولی منو نبردندقهر گفتند ترسناکه برای بچه ها خوب نیست. (ترس یعنی چیسوال)

در عوض منو تو خونه همش تاب سوار میکنندغمگین

 

اصلا حالا که منو با خودشون نبردند گردش، من هم دیگه نمینویسم . عصابم نمیکشه قهرمتوجه هستید نمیکشهنه

خدا نگهدار:

خندونکخندونکخندونک

بای بایبای بایبای بایبوسبوسبای بایبای بایبای بای

 

 

پسندها (22)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (18)

مامانِ نی نی
1 مهر 94 13:38
تو پارک میخوای چکار؟ برو به جستجوت ادامه بده. تووی کابینتاتون چیزای خوبی پیدا میشه
مامانی
2 مهر 94 8:16
ای جااااانم خاله دورت بگرده کیان گلم ماشالله ماشالله خدارو شکرپاهم گرفتی مامانی رو خوشخوشحال کردی......اگه پیشت بودم به خاطر این شیرین کاریات یه بوووووووووس محکمت میکرد
مامانی
2 مهر 94 8:18
راستی خواهری یادم رفت میگم شما از کی برای کیان غذاروشروع کردی؟ من دکترش پودر 4نوشته که حریره امادس ولی بعضی ها میگن باید از فرنی شروع کنی که اندازهاشو بلد نیستم........میشه راهنماییم کنی
نیلوفر
2 مهر 94 13:19
قششششنگگگگ!!! گوگولیییی! خوشگل بوووور♡♡♡♡آخه من چی به تو بگم کپلی بامزه! فدای دندونااای کوچولوت!عاشقتممم کیان کپل
کیان و نیکا
پاسخ
مرسی خاله البته من هنوز ایمیل ندارم تا بیام برای شما پیغام بزارم
زهرا
4 مهر 94 7:37
سلام ئزيز خاله خوشحال به خوشحالي تو ميخندم به خنده هاي وبراي مادرت ارزوي سلامتي دارم وتا جايي كه ميتوني مامانو اذيت كن
کیان و نیکا
پاسخ
چشم
مامان
4 مهر 94 12:51
عزیزم گیتا هم پدر منو دراورده از بس فضولی میکنه و به همه جا سر میزنه! زنده باشن
مامان محمدطاها
4 مهر 94 17:21
سلام کیان جون میبینم که راه افتادی به همه جای خونه سرک میکشی راستی تولدت خاله جونت مبارک قربون عکس آخرت با اون خنده نازت برم من
ehsan
7 مهر 94 11:39
مامان مهدیه
8 مهر 94 12:53
کیان خوشگله خیلی بامزه ای.عکساهاتم خیلی قشنگه.میبوسمت
مامان مهدیه
8 مهر 94 12:57
سلام اگه اشکالی نداره وبلاگ کیان جون بزارم تو لینک دوستان وبلاگ روزانا جون
مامان سونیا
8 مهر 94 13:50
چقدر شیطون بلا شدی کلی هم خوردنی بوسسسسسسسسسسس برای کیان نازم
خاله
8 مهر 94 14:10
سلام کیان جان سلام به مامان و بابای مهربانت پیشاپیش عید غدیر بر شما عزیزان مبارک
ــــــدلارامــــــ
9 مهر 94 13:49
سلام مامانه نینی ماشالا نینیه نازی دارین من قراره خاله شم و واسه همین ی وبلاگ واسه نینیه تو راهیمون درست کردم منو و نینی خوش حال میشیم ک ب ولاگمون سر بزنین اگرم موافق تبادل لینک بودید بم خبر بدین موفق باشن ـــــــــدلارامـــــــــــــ
الــنـــازجوون
9 مهر 94 16:15
ماشالله خدا اقا کیان کوچولو رو حفظ کنه خیلیییییییییییی نازه
*مامان فرزانه*
9 مهر 94 18:18
سلاااااااااااااااام به کیان جونم و مامان و بابای عزیزش دلم برات تنگ شده بود کیان جونم.ماشالله آقاشدی ؛خداحفظت کنه،تولدت هم با تاخیر مبارک .الهی دوماتیو جشن بگیرن
مامان ریحانه
11 مهر 94 0:34
سلام کیان جون میگما چقدرشما مهمید که به مناسبت چهار دست و پا رفتنتون اون روزو به نام روز قزوین گذاشتن میگم داداش همای سعادت که میگن رو دوش شما نشسته دیگه شانسه دیگه خوش به حالت بازم میگما والا ما هم چهار دست و پا میرفتیم اینکارا رو که شما میکنی ما نمی کردیم جوراب بابا رو که نگو خدا نکنه بریم دور و برش آنقدر بو می داد که میترسیدم اگه برم سراغش سرخورده بشم و چهار دست و پا رفتن یادم بره آره داداش قرصامونم که تو کشو نبود یکی از کابینای بالا مختص این جور چیزای وسوسه انگیز بود ما هم دست و پا کوتاه بی خیالش می شدیم مادرمونم همش فکر می کرد ما بچه مثبتیم نمی دونست اگه آب ببینیم شناگر ماهری هستیم درست عینهو خودت داداش گلم تولد خالتم مبارک باشه امان از دنیای بچگی که برای رفتن بعضی از جاها ما ها رو می پیچونن حالا بهتر نرفتی تاب سواریو عشقه داداش کیان ما رفتیم بخوابیم تو هم که اعصاب مصاب نداری حالا یه وقت دیگه مزاحمت میشم خوش باشی زودتر پاشو راه برو ببین چه کیفی داره صد برابر این چهاردست و پا رفتنت شبتم به خیر
مامان وبابای پارمیسا
15 مهر 94 15:51
ماشالله پسر خوشگل و شیظون
مامانی کوثر
20 مهر 94 16:44
فدای تووووووووووووووووو.عشقم.