تولد خانوم مادر
سلام
خوشم میاد همینطوری پشت سر هم تولدها ردیف شده اول خودم، بعدش خاله، بعدش مامان،تازه بعدش تولد آقای پدره و سپس مامان فخری.
ولی قبل از تولد یکم به توصیف خودم بپردازم. عرض کنم خدمتتون که بنده خیلی بزرگ شدم تا حدی که میتونم با بابایی حموم برم وکلی شیطنت کنم. وقتی بابایی موهامو کوتاه میکنه سرمو صاف نگه میدارم چتریام خراب نشه. به همه هم دستور میدم و هر کس که از دستوراتم تخطی کنه با چوب جارو طرفه.
منظورم این چوب جارو می باشد
به غذاهای ممنوعه هم علاقه وافری دارم، مثلاپیتزا :
تازه باچنگال هم بلدم غذا بخورم:
بلال را نیز دوست دارم:
به سرسره بازی نیز علاقه زیادی دارم و اگه ولم کنند همینطور با کله میام پائین
والبته لقب طوفان نیز برازنده اینجانب می باشد. می پرسی چرا؟ خوب یک نگاه به مکانهایی که من از اونجا عبور کردم بندازید . خودتون متوجه میشوید.
(محل عبور طوفان)
(طوفان کاترینا تو امریکارو که شنیدید من کیانشونم)
درست به همین دلایلی که مشاهده فرمودید، پدر و مادر تصمیم گرفتند که یک تغییراتی تو خونه انجام بدند. این شد که ابتدا وسایل حساس و حادثه آفرین مثل آینه شمعه دون و ساعت رومیزی و.... از سطح خونه جمع آوری و راهی انبار شد:
(البته بنده هم در جمع کردنشون کمک میکردم)
سپس یک سری از وسایل آشپزخونه راهی انبار گردید:
بعد از اون نوبت به ایمن سازی منزل بود:
(جاهای تیز و خطر ناک با چسب آکفاریم این شکلی شد)
(و رادیاتور شوفاژها هم به این شکل ایمن گردید)
بابا نیز برای فصل زمستون رادیاتو اتاقم رو با یک رادیاتور بزرگتر عوض کرد تا تو فصل زمستون اتاقم مثل سونا خشک گرم باشه:
نکته:البته اونی که زیر پای بابایی هست فرش نیست . پتویی می باشد میندازیم رو فرش و من تند و تند کثیفش میکنم و مامانی تند و تند میندازه تو ماشین تا شسته بشه
امسال تولد مامانی دلشون نیومد که منو بپیچونند. این شد که من رو هم برای اولین بار با خودشون بردن بیرون . انصافا من هم پسر خیلی خوبی بودم و اصلا اذیت نکردم. تازه به فکر موچه هام بودمیعنی یکم پلو خودم میخوردم ولی بیشترشو برای مورچه ها میریختم زمین رستوران.دست آخر هم مامان و بابا منو زدن زیر بغلشون و از رستوران فرار کردن. البته من متوجه نشدم چرا
آخرشم موقع برگشت به خونه من بغل مامانی خوابم برد
این هم از کادوی تولد مامانی
(البته وسطی رو مامان فخری زحمتشو کشیده و کناریاش هدیه بابا می باشد)
این بود اتفاقات چند روز گذشته. تا تولد آقای پدر خدا نگه دار
مامان جون تولدت مبارک
خیلی دوست دارم