آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

مشاهده اولین تگرگ

1394/9/1 8:43
نویسنده : کیان و نیکا
1,582 بازدید
اشتراک گذاری

با توجه به اینکه الان در فصل پائیز قرار داریم هوا داره کم کم سرد میشه و اتفاقات جالبی هم رخ میده. یکی از اون چیزهای جالب، اسمش تگرگه. یعنی خدا اهرم یخ ساز یخچالشو فشار میده و بعدش از آسمون همش یخ میریزه پائین.خندونک

به این صورت که توی شرکت بابایی مشاهده می کنید:

تگرگ

 

چند شب پیش خونه مامان عفتی بودم که یک دفعه دیدم صداهای عجیبی از پشت شیشه ها میاد. شروع کردم به داد بیداد که منو ببرید ببینم چه خبره. این شد که بابایی منو برداشت و برد تو حیاط . به این ترتیب من اولین تگرگ رو تو زندگیم دیدم:

 

خیلی چیز باحالای بود. چشم مامانی رو دور دیدم و کلی با یخها بازی کردم .چشمک اینقدر بازی کردم که دستام مثل لبو قرمز شده بود و آخرش هم با گریه بابایی منو به زور برد تو خونهخندونک

تگرگ

 

دیگه عرض کنم خدمتتون با توجه به اینکه من پانزده ماهم تموم شده و پسر خوبی هم بودم دکتر حبیبی رژیم مکملهای غذای من رو تغییر داده. به این ترتیپ که دیگه از شربت اومگا3 خبری نیستتشویق البته از این بابت مامان و بابا خیلی خوشحال تر از من هستند چون که تو این مدت کل خونمون بوی روغن ماهی گرفته بودزبان. الانی چون من زرده تخم مرغ دوست ندارم آقای دکتر به جاش برام مکمل پدیاشور تجویز کرده ، تریس اوریکس هم داده که اون هم خوشمس دوست دارم:

پدیاشور

 

دیگه عرض کنم خدمتتون که هفته گذشته یک نمایشگاه تجهیزات پزشکی تو قزوین داشتیم که اداره مامان من هم توی اون نمایشگاه شرکت کرده بود و مامان من هم توی غرفه وحضور داشت.

این هم مامان و دوستان:

 

و این هم مامان و دوستان و آقای رئیس:

 

البته من و بابایی هم بیکار ننشستیم و خودمون رو به نمایشگاه رسوندیم:

 

و بنده در نمایشگاه حسابی شیطنت کردم:

 

وکلی هم شکلات خوردمخوشمزه.

یکی بیاد این دستهای منو بشوره چسبونکی شدهخندونک

 

و دست آخر این بادکنک رو جایزه گرفتم:

 

خوب حالا یکم از کارهای جدیدم براتون بگم:

الان دیگه از کنار مبلمان و میزها میگیرم و راه میرم . دیگه اینکه بوس پرت میکنمبوس الکی خمیازه میکشمخواب آلود، زبون در میارمزبان مسواک میزنم . چشمو نشون میدم . دندونامو نشون میدم. قلی قلی حوضه هم بلدم. هروقت بابایی ناخنهامو کوتاه میکنه ناخنهامو به همه نشون میدم و دیگه بقیشو الان یادم نیست.

از اونجایی که خیلی دردری شدم باید هر روز بیرون برم مخصوصا پارک خیلی دوست دارم. حتی شده تو سرما هم باید دردر بریم بعضی از روزها هم مامانی منو بابا رو از خونه بیرون میندازه تا طفلی یکم به بازسازی بلایای ناشی از طوفان کیان بپردازه. حالا چند تا عکس از پارک براتون بزارم.

این جا پارک سرپوشیده می باشد که معمولا شبها میریم:

 

ولی معمولا روزهای جمعه که هوا آفتابی باشه با بابای میریم پارک الغدیر.

سلفی رو مشاهده بفرمائید:

 

اونجا هم سرسره بازی میکنم و هم الاکلنگ سوار میشم:

 

و یک مقدار هم به طبیعت شناسی می پردازم:

(بفرمائید برگ)

 

دفعه بعد می خوام یکم از خرابکاری های توی خونه براتون بگم . چشمک

با ما باشیدبوسبای بای

پسندها (21)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (17)

مامانِ نی نی
2 آذر 94 0:09
عاشق کلاتم. عسل منی تو که اینقدر بامزه ای. بسم الله... واسه خرابکاری
مامان نفیسه
2 آذر 94 8:29
سلام عزیزم با افتخار لینک شدین
شادمهر کوچولو
2 آذر 94 10:49
سلام کیان جون...هر روز میومدم یه سر میزدم ببینم جدیدا چیکارا کردی...خیلی ذوق کردم عکسهاتو دیدم کاش مامان منم میومد نمایشگاه اونوقت همکارشو با روی ماه تو رو میدید...ای مامان تنبلم راستی اون جای سرپوشیده که رفتی بازی کجاست؟ مامان من از سرما میترسه منو هیچ جا نمیبره لااقل دیگه واسه اونجا بهانه ای نداره
شادمهر کوچولو
2 آذر 94 10:50
راستی 15 ماهگیت مبااااااااااااااااارک الهی تولد 150 سالگیت
فائزه
2 آذر 94 21:21
عچقم چقدبزرگ شدی شیطنتاتم بامزن عزیزم
کیان و نیکا
پاسخ
مرسی خاله
مامان آیهان
3 آذر 94 13:32
عکساتون خیلی خوشگل و تو دل برو بودن. آخی روحیم باز شد
★ مـامے چـهارقـلوها ★
3 آذر 94 13:34
وای وای کیانی فدات بشم من خوشگل خاله مررررررسی که پیش خاله اومدی قربونت برم گلم
مامان محمدطاها
3 آذر 94 14:34
به به عجب تگرگی تو شهر ماهم از این تگرگی زیاد میاد راستی کیان جون چه کلاه خوشکلی سرت کردی ... خیلی بهت میاد
خواهرجووون
3 آذر 94 16:34
ماشالله ... چش نخوری گل پسررر
مامان ریحانه
4 آذر 94 11:15
آقا کیان خیلی بامزه ایی چه جالب خدا اهرم یخچالشو فشار میده از آسمون یخ میریزه تا حالا بهش فکر نکرده بودم خوش به حالت چقدر یخ تو دست و بالته اینهمه خوشبختی یکجا منم عاشق یخم حالا من اهرم یخ ساز یخچالمونو فشار میدم کلی یخ پخش و پلا میشه اینور و اونور من هی می خندم مامانم نمیدونم چرا اینجوری میشه فکر کنم بر عکس من از یخ خوشش نمیاد شایدم یخ میبینه سردش میشه یا به احتمال زیاد از کثیف کاریش بدش میاد به اینم تا حالا فکر نکردم و فکرم نخواهم کرد چون خیلی کیف میده این کارا چه خوب شما تو نمایشگاه شرکت کرده بودی اونجا که بغل مامانتی یه میکروفن کم داری برای ایراد سخنان گرانبهات چه شهر بازیم میری واسه خودت خیلی کیف میده نه منم باهات موافقم ادامه بده کیان جون از کودکیت لذت ببر آقا کیان دوست دارم
مامانی
7 آذر 94 1:23
کیان عزیزم ماشالا خیلی خواستنی تر شدی . می بوسمت اگه دوست داشتی عکسهای ترمه رو ببینی به اینستا سر بزن عزیزم sh.taba
کیان و نیکا
پاسخ
خاله تو تلگرام دیدیمتون ماشالله ترمه جان خیلی ناز شده
مامان گیسو
7 آذر 94 8:49
ماشالله به این آقا کیان شیرین . زنده باشه ایشالله .
زهرا
7 آذر 94 9:21
خيلي بحال بود كلي خنديدم وكيان جان برات ارزوي سلامتي وتدرستي كردم پاينده باشي ئزيز خاله
مامان سونیا
7 آذر 94 20:21
وااااااااااااااااااااااااای عاشقتم کیان
کیان و نیکا
پاسخ
خاله وبتون بازنمیشه
مامان مهدیه
11 آذر 94 12:53
خیلی دوست دارم کیان جون.دوست دارم از نزدیک ببینمت لپهای خوشگلتو ببوسم.مثل روزانا شبها بیداری ما هم از کم خوابی کلافه ایم.درد مشترک ما مان بابا هاست.ایشالا همیشه سالم باشین خدا به ما هم صبر بده
(̲̅P̲̅)(̲̅E̲̅)(̲̅G̲̅)(̲̅A̲̅)(̲̅H̲̅)
17 آذر 94 18:43
آنجـــــــــــا که دلت گرفت و هیچکــــــس حـــــــــرف تـــو را نفـــهمیــــد و از هـــــمه جــــــا و هـــمــه کــــــس نا امیــــــد شـــــــدی بـــــدان ایـــن یـــــک دعـــــوت اســـــــت از کــــسی که از رگ گـــــــردن به تـــــــو نزدیــــک تـــر اســــــت و از همــــــه مـهــربــــان تــــر و با مــعــرفـــت تــــــر اســـــــــت... خــــــــــــــــــــــــــــــدا
zakieh
20 آذر 94 2:02
فدای تو خوشگلم همیشه سالم و تندرست باشی کنار مامانی و بابا جون