مشاهده اولین تگرگ
با توجه به اینکه الان در فصل پائیز قرار داریم هوا داره کم کم سرد میشه و اتفاقات جالبی هم رخ میده. یکی از اون چیزهای جالب، اسمش تگرگه. یعنی خدا اهرم یخ ساز یخچالشو فشار میده و بعدش از آسمون همش یخ میریزه پائین.
به این صورت که توی شرکت بابایی مشاهده می کنید:
چند شب پیش خونه مامان عفتی بودم که یک دفعه دیدم صداهای عجیبی از پشت شیشه ها میاد. شروع کردم به داد بیداد که منو ببرید ببینم چه خبره. این شد که بابایی منو برداشت و برد تو حیاط . به این ترتیب من اولین تگرگ رو تو زندگیم دیدم:
خیلی چیز باحالای بود. چشم مامانی رو دور دیدم و کلی با یخها بازی کردم . اینقدر بازی کردم که دستام مثل لبو قرمز شده بود و آخرش هم با گریه بابایی منو به زور برد تو خونه
دیگه عرض کنم خدمتتون با توجه به اینکه من پانزده ماهم تموم شده و پسر خوبی هم بودم دکتر حبیبی رژیم مکملهای غذای من رو تغییر داده. به این ترتیپ که دیگه از شربت اومگا3 خبری نیست البته از این بابت مامان و بابا خیلی خوشحال تر از من هستند چون که تو این مدت کل خونمون بوی روغن ماهی گرفته بود. الانی چون من زرده تخم مرغ دوست ندارم آقای دکتر به جاش برام مکمل پدیاشور تجویز کرده ، تریس اوریکس هم داده که اون هم خوشمس دوست دارم:
دیگه عرض کنم خدمتتون که هفته گذشته یک نمایشگاه تجهیزات پزشکی تو قزوین داشتیم که اداره مامان من هم توی اون نمایشگاه شرکت کرده بود و مامان من هم توی غرفه وحضور داشت.
این هم مامان و دوستان:
و این هم مامان و دوستان و آقای رئیس:
البته من و بابایی هم بیکار ننشستیم و خودمون رو به نمایشگاه رسوندیم:
و بنده در نمایشگاه حسابی شیطنت کردم:
وکلی هم شکلات خوردم.
یکی بیاد این دستهای منو بشوره چسبونکی شده
و دست آخر این بادکنک رو جایزه گرفتم:
خوب حالا یکم از کارهای جدیدم براتون بگم:
الان دیگه از کنار مبلمان و میزها میگیرم و راه میرم . دیگه اینکه بوس پرت میکنم الکی خمیازه میکشم، زبون در میارم مسواک میزنم . چشمو نشون میدم . دندونامو نشون میدم. قلی قلی حوضه هم بلدم. هروقت بابایی ناخنهامو کوتاه میکنه ناخنهامو به همه نشون میدم و دیگه بقیشو الان یادم نیست.
از اونجایی که خیلی دردری شدم باید هر روز بیرون برم مخصوصا پارک خیلی دوست دارم. حتی شده تو سرما هم باید دردر بریم بعضی از روزها هم مامانی منو بابا رو از خونه بیرون میندازه تا طفلی یکم به بازسازی بلایای ناشی از طوفان کیان بپردازه. حالا چند تا عکس از پارک براتون بزارم.
این جا پارک سرپوشیده می باشد که معمولا شبها میریم:
ولی معمولا روزهای جمعه که هوا آفتابی باشه با بابای میریم پارک الغدیر.
سلفی رو مشاهده بفرمائید:
اونجا هم سرسره بازی میکنم و هم الاکلنگ سوار میشم:
و یک مقدار هم به طبیعت شناسی می پردازم:
(بفرمائید برگ)
دفعه بعد می خوام یکم از خرابکاری های توی خونه براتون بگم .
با ما باشید