آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

ادامه کورش آسوده بخواب

1394/9/8 9:19
نویسنده : کیان و نیکا
1,046 بازدید
اشتراک گذاری

یادتونه پارسال یه مطلب گذاشته بودم با عنوان کورش آسوده بخواب کیان بیدار است.متفکر خواستم بگم که این داستان همچنان ادامه دارد و من همچنان شبها بیدارم. با این تفاوت که الان دیگه بیشتر دوست دارم شبها بازی کنم و به این که فردا صبح مامان و بابا میخوان برن سر کار کاری ندارمآرام. اصلا به من چه مربوطه این دیگه مشکل خودشونه من دوست دارم شبها بازی کنمخندونک 

مامان و بابا اوایل سعی میکردن که من رو توی تخته خودم بخوابونند. ولی میدیدن که نصف شب بنده بیدار می شم و توی تاریکی می خوام از تخت بیام بیرون:

 

بیدار می شدم و با آواز خوندن و داد و بیداد همه رو به سمت خودم می کشوندم:

(بیادنصف شبی با هم بازی کنیمخندونک)

 

این شد که مامان و بابا دیدن من همون زمین بخوابم بهتره. ولی خوب زمین خوابیدن هم مشکلات خودش رو داره. چون مثلا یک دفعه نصف شب تصمیم میگیرم که برم یک سری به آشپزخانه بزنم یا اینکه برم تعداد پوشکهامو بشمرمخندونک:

 

به این ترتیب مامان و بابا هر روز صبح با چشمهای پف کرده و خواب آلود راهی محل کار میشند که البته این مسئله هیچ ربطی به من ندارهراضی

از خواب که بگذریم به این کمد خیلی علاقه دارم:

 

ولی نشستن تو این کشو از همه چیز لذت بخش ترهمحبت:

 

راستش این کشو خیلی شبیه به توالت فرنگی بود گفتم بزار یک امتحانی بکنم ببینم چجوریهخندونک. اینجا هم گلاب به روتون دارم امتحانش میکنمخنده

 

یکی از فانتزیهای زندگیم اینه که هر وقت مامانی جارو برقی میکشه من میرم سراغ جاروی برقی و مدام خاموش روشنش می کنم:

 

بعدشم وقتی مامانی کلافه میشهکچلمن میشینم و هر هر میخندمراضیخندونک

 

اینجا هم در پایینی گاز رو باز کردم که پامو بزارم برم بالای گاز یک چایی دم بکنم که مامانی سر رسید و عملیات نیمه تمام رها شد.شاکی ببینید من خواستم تو کار خونه کمک کنم ها ولی خودتون نگذاشتید. اصلا من نفهمیدم چرا قیافه مامانی این شکلی شدترسوخسته

 

این جا هم رفتیم شعبه جدید اقبالی و بر عکس همیشه به من خیلی خوش گذشت:

 

و تازه یک بادکنک هم جایزه گرفتم:

 

و اینجا هم دارم تلاش میکنم که بادکنکم رو بترکونم. آخه ترکوندن بادکنک خیلی هیجان داره:

 

و دیگه اینکه یک شب هم رفتیم خونه جد بزرگوار یعنی مامان بزرگ مامانی و از اونجایی که من خیلی به واکرم علاقه دارممحبت.  واکرم رو هم با خودم بردم.

 

خوب عزیزان به انتهای صفحه برنامه نزدیک میشویم با این عکس آخری از همتون خدا حافظی میکنم:

بوسبای بایزبان

 

مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (24)

شادمهر کوچولو
8 آذر 94 11:33
سلام سلام کیان جون...راستش منم با اینکه کوچولوتر بودم شبها بهتر میخوابیدم الان شدم عین خودت کلا شب بیداری از برنامه هام شده و تا مامان بابامو با جیغ و داد بیدار نکنم شبم صبح نمیشه...جاروبرقی رو هم که نگوووووو از علایق بنده س به علاوه تی کشیدن سرامیک ها کلا تا مامانم میاد سراغشون من به زور ازش میگیرم که من انجام بدم آخه میدونی مامانم کمرش درد میگیره دست منم تازگی به گاز میرسه به زووووووور... تازشم از مبلها و میز تلویزیون و همه جا میکشم میرم بالا...ولی نمیدونم چرا تا منو در این حالات میبینن همش میگن خدا بهمون رحم کنه!!!
**مامان ایلیار**
8 آذر 94 17:21
سلااااااااام، کیان کوچولوخیلی خیلی بامزه است، همین طور هم وبلاگتون..........
مامان امیرعلی کوچولو
8 آذر 94 19:43
عزیزدلم کیان ناز بودی ناز ترم شدی...ایول خاله هرچی شلوغی میکنی بکن تو باید دنیا رو بهتر بشناسی فدات بوس
مامان صدیقه
9 آذر 94 8:44
وااای عزیزم چه شیطون شده ماشالا.
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
9 آذر 94 9:27
خیلی جیگره مواظبش باشین.
مامان
9 آذر 94 11:07
ای جونم . عشق وروجک خودم که انگار سامیار داره دقیقا پا جای پاتو میزاره
مامانِ نی نی
9 آذر 94 14:27
یعنی تو از اون وروجکای خوش خنده ای. عکسش کنار جارو خیلی بامزه س
ehsan
9 آذر 94 15:26
مامان فاطمه حانیه
9 آذر 94 17:34
ماشاالله از دست شیطونی های این وروجک منم حریف وروجکام نمیشم بعضی اوقات کلافه میشم همش باید دنبالشون باشم که یه کار خطرناک نکنن انشالله همیشه سلامت باشی عزیز خاله
مامان آیهان
10 آذر 94 9:21
سلام مامان کیان جون. این مشکلات شب بیداری که در مورد کیان گفتین دقیقا مشکلات من هم همین بود. صبح همیشه خواب آلود می رفتم سر کار . یه کم صبر کنین حل میشه. ولی خداییش من از دین عکساتون حال می کنم چه برسه به مامان باباش. در ضمن اتاقش و وسایلش هم عین خود کیان جون تک تکه
مامان زهره
10 آذر 94 10:02
عزیزم ماشاالله روز به روز داری شیرین تر وجذاب تر میشی خیلی دوست داشتنی هستی عاشقتم کیان جونم
مامان سونیا
10 آذر 94 15:37
الهی خاله فدات شه کیانم جقدر شیطون شدی
خاله مهتاب
12 آذر 94 16:55
ای جووونم گل پسر چه بزرگ شده ماشالااااا..
مامان ریحانه
12 آذر 94 20:15
سلام کیان جونی من باز اومدم تا از شباهت های خودم با خودت بگم چه جالب منم شبا هنوز دیر می خوابم به محض اینکه چراغ خاموش میشه میگم گشنمه میوه می خوام آب می خوام البته بابا و مامانم متوجه شدن که اینا همه بهونه های من برای نخوابیدنه ولی خوب به قول تو به من چه بذار هر جور می خوان فکر کنن چه خوب که کوروش از دختر و پسر همچین سربازان شب زنده داری داره این ریخت و پاشها هم که وجه تشابهیه میان من و شما اما ترکوندن بادکنک نه من هر وقت میرم خانه ی کودک یه بادکنک بهم میدن من مثل تو سعی در ترکوندنش ندارم میون اتاق یا پذیرایی رهاش می کنم یه موقع می بینی بر اثر گرما نصف شب یهو می ترکه اونوقت پدر و مادرم از شدت ترس اینجوری میشن البته من که روحمم خبر نداره چون وقتی بخوابم بمبم بغلم منفجر بشه متوجه نمیشم و بازم این واکره من از اینا نداشتم که کیان جون منم باید برم کاری نداری تا بعد
زهرا
14 آذر 94 9:37
ماشاشالله هزار ماشالله كيان براي خودش مردي شده الهي فدات بشم ئزيز خاله قربون اون دهن و زبونت برم واون شيرين كاريهات ومامان كيان نگران بناش هنوز كه اول راهه شبهايي باشه كه نذاره اصلا بخوابين
✿ نیکـو ماماטּ ِآرنیـکا ✿
14 آذر 94 16:45
وای جــونمقربون ِ این پسر شیطون حسابی خندم گرفت از دست کاراش توالت رفتن تو کشو ی کمد که دیگه .. دقیقا آرنیکا هم بعضی شبا بی خواب میشه و خیلی سرحال آواز می خونه البته به سبک خودش خیلی دوستت دارم کیان جونی
مرضیه
15 آذر 94 8:50
چه نی نی نازی دارید، خدا براتون حفظش کنه. اما امان از دست شیطنتاشون که بعضی وقتا بانمکه و بعضی وقتا خیلی خطرناک انشا.. بسلامتی زیر سایه پدر و مادرش بزرگ بشه کیان کوچولو
(̲̅P̲̅)(̲̅E̲̅)(̲̅G̲̅)(̲̅A̲̅)(̲̅H̲̅)
16 آذر 94 11:56
──────██────────────██ ───███▓▓█─██────██─█▓▓███ ──█▒▒█▓▓██▒▒█──█▒▒██▓▓█▒▒█ ──█▒▒███░█▒▒████▒▒█░███▒▒█ ─████░░░░░███▓▓███░░░░░███​█ █▓▓█░░░░░░░░█▓▓█░░░░░░░░█▓​▓█ █▓▓█░░░░░░░░░██░░░░░░░░░█▓​▓█ ─██░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░█​█ █▒▒█░░▄██▄██▄░░▄██▄██▄░░█▒​▒█ █▒▒█░░▀██▄██▀░░▀██▄██▀░░█▒​▒█ ─████░░░▀█▀░░░░░░▀█▀░░░███​█ ──█▓▓█░░░░░░░░░░░░░░░░░█▓▓​█ ──█▓▓█░░▀▄▄▄▄▄▄▄▄▄▄▀░░░█▓▓​█ ───████░░░▄▄▄▄▄▄▄▄♥░░████ ────█▒▒█░░░░░░░░░░░░█▒▒█ ────█▒▒███░░░░░░░░███▒▒█ ─────███▓▓█░░░░░░█▓▓███ ───────█▓▓███░░███▓▓█ ────────███▒▒██▒▒███ ──────────█▒▒██▒▒█ ───────────██▓▓██ ────────────█▓▓█ ─────────────██ . . . . . . . عالیه!!! به وب من هم سر بزن
خاله امیرحسین
16 آذر 94 14:16
سلام کیان جان جگر تو پسر ناز عزیزم ممنونم که سرمیزنی
zakieh
20 آذر 94 1:57
سلام شیطون بلا دلم میخواد ماچ آبدار خوشمزت کنم مامانی از طرف خاله جونش ماچ ماچ محکمم فشارش بده آخ که چقدر بلایی با این شیرین کاری هات عزیزم
مامان حلما
23 آذر 94 0:42
خدا چقدر شیرینی تو اخه خاله جون کیان خوشگلم
مامان فرح
23 آذر 94 0:47
ای جانم، ماشالله چقدر شما بامزه ای😙
maman arezoo
14 دی 94 19:34
خدا نگه دارش باشه خانمی
مامان مريم
15 دی 94 10:08
خیلی بانمک و البته شیطونه این کیان خان ما خدا نگهدارش باشه