ادامه کورش آسوده بخواب
یادتونه پارسال یه مطلب گذاشته بودم با عنوان کورش آسوده بخواب کیان بیدار است. خواستم بگم که این داستان همچنان ادامه دارد و من همچنان شبها بیدارم. با این تفاوت که الان دیگه بیشتر دوست دارم شبها بازی کنم و به این که فردا صبح مامان و بابا میخوان برن سر کار کاری ندارم. اصلا به من چه مربوطه این دیگه مشکل خودشونه من دوست دارم شبها بازی کنم
مامان و بابا اوایل سعی میکردن که من رو توی تخته خودم بخوابونند. ولی میدیدن که نصف شب بنده بیدار می شم و توی تاریکی می خوام از تخت بیام بیرون:
بیدار می شدم و با آواز خوندن و داد و بیداد همه رو به سمت خودم می کشوندم:
(بیادنصف شبی با هم بازی کنیم)
این شد که مامان و بابا دیدن من همون زمین بخوابم بهتره. ولی خوب زمین خوابیدن هم مشکلات خودش رو داره. چون مثلا یک دفعه نصف شب تصمیم میگیرم که برم یک سری به آشپزخانه بزنم یا اینکه برم تعداد پوشکهامو بشمرم:
به این ترتیب مامان و بابا هر روز صبح با چشمهای پف کرده و خواب آلود راهی محل کار میشند که البته این مسئله هیچ ربطی به من نداره
از خواب که بگذریم به این کمد خیلی علاقه دارم:
ولی نشستن تو این کشو از همه چیز لذت بخش تره:
راستش این کشو خیلی شبیه به توالت فرنگی بود گفتم بزار یک امتحانی بکنم ببینم چجوریه. اینجا هم گلاب به روتون دارم امتحانش میکنم
یکی از فانتزیهای زندگیم اینه که هر وقت مامانی جارو برقی میکشه من میرم سراغ جاروی برقی و مدام خاموش روشنش می کنم:
بعدشم وقتی مامانی کلافه میشهمن میشینم و هر هر میخندم
اینجا هم در پایینی گاز رو باز کردم که پامو بزارم برم بالای گاز یک چایی دم بکنم که مامانی سر رسید و عملیات نیمه تمام رها شد. ببینید من خواستم تو کار خونه کمک کنم ها ولی خودتون نگذاشتید. اصلا من نفهمیدم چرا قیافه مامانی این شکلی شد
این جا هم رفتیم شعبه جدید اقبالی و بر عکس همیشه به من خیلی خوش گذشت:
و تازه یک بادکنک هم جایزه گرفتم:
و اینجا هم دارم تلاش میکنم که بادکنکم رو بترکونم. آخه ترکوندن بادکنک خیلی هیجان داره:
و دیگه اینکه یک شب هم رفتیم خونه جد بزرگوار یعنی مامان بزرگ مامانی و از اونجایی که من خیلی به واکرم علاقه دارم. واکرم رو هم با خودم بردم.
خوب عزیزان به انتهای صفحه برنامه نزدیک میشویم با این عکس آخری از همتون خدا حافظی میکنم: