شب یلدای 94
سلام دوستان قبل از اینکه از شب یلدا براتون بنویسم بگم که ما دیشب پیش یکی از دوستای نی نی وبلاگیمون یعنی رادوین جون بودیم
چند روز پیش مامان رادوین جون تو وبلاگشون نوشته بود که یک فروشگاه پوشاک کودکان توی ملاصدرا افتتاح کردن. این شد که ما دیشب تصمیم گرفتیم برای تبریک گفتن بهشون یک سری بریم اونجا. و از قضا خاله رادوین به همراه بابابزرگ و مامان بزرگ رادوین هم اونجا بودن. بابابزرگ رادوین جون دوست و همکار سابق بابایی هم هست و از دیدن حسن آقا (بابابزرگ رادوین) بابایی خیلی خوشحال شد. من هم با بابابزرگ و مامان بزرگ رادوین یک عکس یادگاری انداختم:
رادوین جون اینا اون شب خونشون مهمون داشتند به خاطر همین رادوین جون زودی رفت خونشون و نشد با هم عکس بگیریم ولی در عوض یک عکس خوشگل از عکس روی دیوار فروشگاه گرفتیم:
و اما شب یلدا .
خوب با توجه به اینکه همیشه رسم بر این بوده که شب یلدا همه به خونه بزرگترا میرند و ما مونده بودیم که شب یلدا خونه کدوم یکی از مامان بزرگا بریم این شد که مامانی پیشنهاد داد که بزرگترها رو خونه خودمون مهمون کنیم و به این ترتیب شب یلدا رو در خونه خودمون برگزار کردیم.
این سفره یلدا مون بود:
و این هم خودم:
جاتون خالی هندونه ما هم خیلی شیرین از آب در آمد که البته چون بابایی دل درد داشت هیچی نتونست بخوره. ولی من تا تونستم همچی خوردم
و حتی امان نمیدادم که یک دونه عکس بگیرن
و دست آخر مجبور شدند من اینطوری کت بسته نگه دارند
ولی من دست از تلاش برای رسیدن به میز خوردنیها بر نمیداشتم
و این شد که مامان بزرگها و بابا بزرگها نتونستند با من عکس یادگاری بگیرند
برای شام هم یک شیرین پلوی خوشمزه داشتیم که باز هم بابایی به دلیل داشتن دل درد نتونست بخوده
در هفته گذشته بابایی چند تا از عکسهای آتلیه من رو به دیوارهای خونه زد که البته من هم بهش کمک کردم
بابایی: کیان تو روی زمین صاف نمیتونی راه بری اون وقت هی از این نردبان می گیری میری بالا. آخرش میوفتی پائین
کیان:
این هم حاصل تلاش ما:
اینجا هم خسته شدم رفتم روی ماشین کمی استراحت کنم:
مامانی: کیان کار خطر ناک نکن میوفتی پائین
کیان:
با دوتا عکس خط کش به دست به مطلبمون خاتمه میدیم: