آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

مرد باید روی پای خودش وایسته

1394/10/14 11:54
نویسنده : کیان و نیکا
1,741 بازدید
اشتراک گذاری

در ساعت 1 بامداد سه شنبه هشتم دی ماه بالاخره من روی دوتا پاهای خودم وایستادم 

خندونکجشنتشویقجشنتشویقخندونکبغلراضیتشویقجشنخندونک

 

خوب حالا داستان چی بود. متنظر همون طور که قبلا براتون گفته بودم پدر و مادر برای خوابوندن من همیشه مشکل داشتند و هر وقت منو  توی تخت می گذاشتند من شروع می کردم به سر و صدا کردن و آواز خوندن.

آواز خوندن

تخت کودک

 

و کلی زمان می برد تا من به این شکل در بیامخواب:

تخت کودک

 

این شد که مامان و بابا تصمیم گرفتند که منو روی زمین بخوابونند. ولی این کار هم مشکلات خاص خودش رو داشت. مثلا اینکه نصف شبی نگاه میکردن و میدیدند که من نیستمترسو. حالا باید بگردند و تو تاریکی پیشی شب رو رو توی اتاقا پیدا کنندخندهقه قهه(میو میو کجایی باز بیا بخواب صبح شدخواب آلود)

گربه شب گرد

(تصویر بچه گربه در تاریکی نیمه شبدرسخوان)

خلاصه سرتون رو درد نیارم در یکی از این شبها مامان و بابا لتوپار افتاده بودن روی زمین و می خواستند بخوابند . من هم هرچی تلاش می کردم که اونا رو بیدار نگه دارم به نتیجه ای نمیرسیدمشاکی این شد که یک فکری به کلم خطور کرد تا توجه اونهارو به خودم جلب کنم. متفکرراضی و بدینسان برای جلب توجه اونها روی دوتا پای خودم وایستادم و شروع به دست زدن کردم.تشویق  مامان و بابا با دیدن این صحنه یک هو خواب از چشماشون پرید و شروع کردن به شادی کردن و برای من دست زدنتشویقمحبتتشویقمحبت. مامانی هم پرید و خیلی سریع از این لحظه عکس گرفت. به این ترتیب این انتظار طولانی برای وایستادن من به پایان رسید. هورا جیق و دست و هورای بلد برای کیان. جشنجشن

راه رفتن کودک

(لحظه وایستادن من 94/10/8 ساعت 1 بامداد)

جالب اونجاست که بدونید من اینقدر خوشحال بودم که شب توی خوابخواب همش خواب لحظه وایستادن خودم رو میدیدم و بعضی وقتا توی خواب خوابمینشستم و برای خودم دست میزدم و دوباره می خوابیدمخندهخنده

 

خوب از خواب بگذریم و به خوردن بپردازیم. خدا رو شکر به خوردن نسبتا علاقه خوبی دارم ، مخصوصا اگه فست فود باشه. کلا از اون موقع که دندونام به 12 تا رسیده بیشتر غذاهای سفت رو دوست دارم تا غذاهای آبکی مثل سوپ و سرلاک 

فست فود

 

فست فود

(مامانی اینارو هم میشه خوردسوال)

 

همچنین دوست دارم که دیگران رو هم در غذای خودم شریک کنمخندونک

غذای کودک

(بابایی اینو تازه از تودهنم در آوردم. من نمی خوام، یالا باید بخوریشسبز)

 

بعضی وقتا هم موقع غذا خوردن خراب کاری می کنم:

 

ولی بیشتر وقتا تمیز هستم و موقع غذا خوردن حتمی باید یک دستما ل کاغذی پیشم باشه تا باهش در دهنمو و دستا مو و همچنین میز غذا مو تمیز کنمراضی. اگر موقع غذا دادن به من جایی غذا بریزه سریع به مامان و بابا نشونش میدم و ازشون می خوام تا زودی تمیزش بکنند

غذا خوردن کودک

 

کلا به تمیزی علاقه دارم وکافی یک دستمل پیدا کنم . اون موقع شروع میکنم به گرد گیری هرچیزی که گیرم بیاد از کف زمین گرفته تا میز چای خوری و ...تشویق

نظافت کودک

 

بعضی وقتها هم یک چیزایی پیدا می کنم و با داد و بیدام  مامانی رو متوجه می کنم که یک دستمال به من بده تا تمیزشون کنمراضی

 

مامانی تمیز بودن من رو خیلی دوست دارهمحبت ولی بابایی یکم نگرانه و میترسه که مبادا من خیلی بیش از اندازه نسبت به تمیز بودن حساس بشممتفکر

خوب حالا یکم از قلدریهام براتون بگم. در تصویر زیر من و مامان بزرگ فخری در حال مبارزه برای به دست آوردن گوشی موبایل هستیمهیپنوتیزم

قلدری کودک

 

و این هم پیروز ماجرا که داره با موبایل بازی میکنهراضی

قلدری در کودکان

 

و البته این هم تصویری از خسارات جانی واردهخندونک

قلدری کودکان

(سوال اییییییییی این جای چیه؟ مامان بزرگ پشه نیش زده؟دروغگو)

(نخیر جای دندون دراکولاسعصبانی)

 

با این عکس خوشگل مطلب امروز رو تموم می کنیم:

مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (22)

zoya
14 دی 94 13:08
سلام . رسيد آدرس ؟ منكه متوجه نشدم
کیان و نیکا
پاسخ
بله خاله رسید
zoya
15 دی 94 10:59
اي جونم مباركت باشه راه رفتنت عزيزم . راستي محمد رضا هم تو نظافت مثل كيان جونه . تا حدي كه من خودم ميترسم كه وسواسي بشه . هميشه زير فرشا رو هم جارو ميكنه . يكروز رو زمين دراز كشيده بود و داشت زمين رو دسمال ميكشيد . مامانم ميگه نكنه واقعا از اين بچه تو خونه كار ميكشي كه اينجوريه !!!!!!!!!
مامانی مینا
15 دی 94 14:50
عزیز دلم تبرک میگم بهت که دیگه واسه خودت مردی شدی و روی پاهات وایسادی، ایشالا زودی هم راه میری.خیلی دوست دارم کیان عزیزم.
【p】【a】【r】【y】【a】
16 دی 94 13:02
_________________.-'.....&.....'-. ________________\.................../ _______________:.....o.....o........; ______________(.........(_............) _______________:.....................: ________________/......__........\ _________________`-._____.-'شاد باشي مهربون ___________________\`"""`'/ __________________\......,...../ _________________\_|\/\/\/..__/ ________________(___|\/\/\//.___) __________________|_______|آرزومند آرزوهــــاي قشنگت ___________________)_ |_ (__ ________________(_____|_____)
pegah
16 دی 94 13:08
سلام عزیزم نی نی تون خییلی نازه. خوشحال میشم به وب داداشم سربزنی....
مامان سونیا
16 دی 94 16:30
الهی فدات شم عزیزم کلی خوشحال شدم ماشالله چقدم شیطون شدی افرین به بچه باسلیقه وتمیز
مامان نسرین
17 دی 94 10:19
سلام کیان جونی راه رفتنت مبارک باشه عزیزم ان شاالله قدم های بزرگی با پاهای کوچولوت برداری و همیشه سربلند باشیمامانی کیان جون از نحوه روایت خاطرات از زبان کیان جون خیلی خوشم میاد خوب مینویسید راستی رای گیری جشنواره سر جاشه فقط از عکس راضی نبودم کافیه 27.36 رو به 1000891010 ارسال کنید.ممنون که یادمون کردید
مامان حسام
19 دی 94 10:56
قلدر خانننننن فضول خاننننن من هر وقت عکساشو میبینم خندم میگیره یعنی میخوام باشم و بچلونمشاز نوع سفت سفت
مامان مهدیه
19 دی 94 11:49
خیلی دوست دارم کیان جون.اگه یه زمانی کیش اومدی حتما بیا ببینمت.عاشق شیرین کاریهاتم
مامان حلما
19 دی 94 12:41
اول از همه ایستادنت مبارک کیان خان دوم اینکه افرین پسر موطلای که خوب غذا میخوری سوم افرین پسر تمیز دوست داشتنی اصلا هم جای نگرانی نیست بچه ها تو این سن همینطورن ماشاالله بزرگ که بشه خودش به زات مرد بودن پی میبره ممیبینه مردی گفتن زنی گفتن خخخخخخخخخخخ در اخر هین گازززززززززززز کیان خانمنم گازت بگیرم خوشمزه خاله
【p】【a】【r】【y】【a】
19 دی 94 14:38
♂ آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂ o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂ آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂ o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂ آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂ o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂ آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂ o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂ آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂ o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o نظر یادتون نره مرسی
maman arezoo
19 دی 94 15:53
هورا هورا مامان جونش جشن قدم یادتون نره ایشالا همیشه سلامت باشه تا قدم به قدم پیشرفتاش در زندگی اینجوری ذوق زده تون کنه
مامان فرح
19 دی 94 22:22
عزیزم ،ماشالله به آقا کیان انشالله به همین زودی گربه کوچولو قدم برمیداره کم کم،نینی هم معلوم نیست کی دنیا بیاد چون دکتر گفته اول بهمن ماه تاریخ سزارین میده بهم"میبوسم کوچولو
مامان یکتا
19 دی 94 23:45
امشب داشتم تو اینستاگرام می چرخیدم که یهو یه چهره ی دوست داشتنیِ آشنا به چشمم خورد .. یه دختر چشم آبی فوق العاده دوست داشتنی ....... یه لحظه هنگ کردم ... گفتم ای واااای من این که آرنیکا ی خودمون ..... آرنیکا که الان 5ماهشه!!! چطور یهو قد کشید و اینهمه بزرگ شد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟ پیچو باز کردم و یک عالمه عکس از این فرشته ی ناز ترکیه ای دیدم. 1407 تا ... وب آرنیکا http://prinsecc_2015.niniweblog.com تقلبیه دوستان تقلبی از رو پیچ feyzush.93 تو اینستاگرام ...
شادمهر کوچولو
20 دی 94 10:38
سلاااااااام دوست جووووووونم مبااااااااااارکه وایسادنت از این به بعد خدا به داد مامان بابات برسه راه افتادن همان و خرابکاریهای مضاعف و ترس از افتادن ما نی نی ها همان!! خیلی مواظب خودت باش که نیوفتی کیان جون عکست خیلی قشنگه
مامانِ نی نی
21 دی 94 8:35
روی پا ایستادنت مبارک. چه گازی از مامان بزرگ بیچاره گرفته. دندونای کیان اینجوریه
مامان
21 دی 94 10:49
جیگرشو خودش شیطونی هاش
خاله امیرحسین
22 دی 94 14:12
سلام کیان جان لحظه شیرینی تجربه کردی انشا.. موفق باشی عزیزم
مامان کیان
23 دی 94 0:26
سلام عزیز خاله خوبی
کیان و نیکا
پاسخ
خاله پیغامتونو تو خصوصی خوندم. دلم به درد آمد ولی باور کنید سالمتی بزرگترین نعمتی هست که خدا به آدم میده. تمام آدمهای به ظاهر خوشبختی که اطرافتون می بینید در واقع اون چیزی نستند که در ظاهرشون هست. هر کسی یک سری مشکلاتی داره که فقط خودش میدونه و دیگرن فقط ظاهر خوبشو میبینند. این حقیقت زندگی و خوشبختی فقط توی دل آدما جا داره و به هیچ چیز خارجی بستگی نداره
مامان نینی
24 دی 94 0:27
کاش میشد گاز گازش میکردم ای خدا اسپند فراموش نشه
مامان ریحانه
27 دی 94 16:14
سلام آقا کیان گلی اولین ایستادنت مباااااااااااارک دوست من منم تقریبا همسن تو بودم که وایسادم باور کن کیان جون ما مردادی ها بیشتر کارامون یجوره منم یک سال و 4 ماهم بود که رو پاهام ایستادم بعدا هم با احتیاط تاتی تاتی کردم مامان و بابام کلی ذوق کرده بودن از بس هر کی می دید می گفت چرا نازنین راه نمیره از این کوچکترش راه میره مامانمم غصه می خورد و از اونطرفم بهشون می گفت هر بچه ای تواناییش تو یکار بیشتر مثلا من 6 ماهگی قشنگ صاف و بدون قوز کردن می شستم اینو نمی دیدن دیگه خلاصه حالا رفیق بادم به گرد پام نمیرسه وقتی میدوم چه شیرینکاریهایی می کنی شما می بینم که گازم می گیری حالا من یبار تو مسجد پایین چشم یه دختره چنگ انداختم انگاری مامانش ناراحت شده بود ولی چون با مامانم سلام علیک داشتن به رو خودش نیاورده بود ولی خبر ناراحتیش به گوش ما رسیده بود عکسهاتم خیلی خوشگلن مخصوصا عکس آتلیه ایت دوست دارم کیان جونم
مامان آیهان
5 بهمن 94 11:43
به به چه پستای قشنگی. دستتون درد نکنه. کیان جونم چه دندونایی داره