آرایشگاه تخصصی کودک
سلام دوستای گلم
قضیه از اینجا شروع شد که من داشتم با موهای بلند و البته ژولی پولی، برای خودم خوشحال خوشحال می گشتم
این رو هم بدونید که بنده علاقه زیادی به حموم دارم. زیاد که می گم یعنی خیلی زیادها مثلا یک دفعه ساعت دو نصف شب گیر میدم که همین الان باید من برم حموم توی خونه ما هر کس بره حموم من هم باید باهش برم .
بزارید چند تا عکس براتون بزارم....
(شیکم رو دارید کلی خرجش کردما )
(تازه خودم هم بلدم خودمو بشورم)
بله دوستان. یکی از همین روزها که بنده به اتفاق آقای پدر رفته بودم حموم مامانی برگشت گفت این موهای کیان خیلی دیگه بلند شده میره توی چشماش، یکم جلوشو کوتاه کن آقای (من همه چی بلدم)
بابایی هم گفت : من همه چی بلدم بده بیاد او وسایل آرایشگاه کیان رو....
(ست وسایل آرایشگاه اینجانب)
بابا : کیان اول بزار این طرف موهاتو کوتاه کنم شاخ شده
قیچ قیچ قیچ قیچ قیچ قیچ
بابا: ای چرا سرتو تکون داری زیاد کوتاه شد . خوب عیب نداره بزار اون طرف رو کوتاه کنم میزون بشه
قیچ قیچ قیچ قیچ قیچ قیچ
بابا: زیاد رفت بالا . خوب بزار اونطرفش رو بزنم میزون بشه
قیچ قیچ قیچ قیچ قیچ قیچ
..
..
..
..
بابا: ایییییییی چرا موهات تموم شد پس مامان کیان بیا موهای کیان خراب شد
(با عرض پوزش به دلیل شدت فاجعه از انتشار عکس در این رابطه معذوریم)
و به این ترتیب من کچل شدم.
بابای تقصیر رو انداخت گردن قیچی و گفت اصلا این قیچی خرابه و زد قیچی رو شکست. مامانی هم گریه کنان زنگ زد مامان فخری و گفت که ای هواررررر بچم کچل شد به داد برسید.
سپس بابایی برای ماست مالی کردن گندی که به سر من زده بود زنگ زد به داود آقا آرایشگاه و یک وقت اوژانسی برای من گرفت. بعد مامان و بابا من رو زدن زیر بغلشون و زیر بارون شدید رفتیم آرایشگاه تا داود آقا یکم اوضاع کله من رو درست بکنه. داود آقا اول لباس سفیدش رو در آورد تا من نترسم ولی من که گول نمیخورم کل آرایشگاه رو گذاشتم روی سرم:
(نمیدونم چرا همه عکسهای رون شب خراب شد فقط این یکی نصفه نیمه سالم موند)
تورو خدا ببینید بابایی چه گندی به سر من زده. نه جان من خودتون قضاوت کنید من با این کله چکار کنم
مامانی هم دستور داد که:
تا اطلاع ثانوی بابایی اجازه نداره از من عکس بگیره و در صورت مشاهده دست بابا قلم خواهد شد. اصلا هم شوخی نداریم
ولی خوب شما نگران نباشید چون تا دلتون بخواد از زمان مو داریم عکس دارم که بخوام تو وبلاگ بزارم
پس با عکسهایی که از گذشته دارم بریم سراغ ادامه وبلاگ......
عرض کنم که هفته گذشته ما رفتیم خونه نیکان جون اینا تا خرید خونه جدیدشون رو بهشون تبریک بگیم. نیکان جون میشه پسر پسر عموی بابایی. اونجا نیکان جون کلی از ما پذیرایی کرد و کلی هم برامون هنر نمایی کرد و آهنگ نواخت این هم عکس نیکان جون:
دیگه اینکه علاقه زیادی به انواع کلید دارم و باید هرکلیدی رو که میبینم امتحان کنم. مثلا کلید ماشین لباس شویی:
که البته جدیدا مامانی قفل کودکش رو میزنه و من هر کاری می کنم خاموش نمیشه
یا کلید کنترل لوستر اتاق خواب
(شبها این دکمه رو بزنم همه از خواب بیدار بشن)
به عمو پورنگ هم خیلی علاقه دارم و از دست من کسی جرات تلویزیون تماشا کردن نداره. چون مدام داد میزنم من من من (اشاره به شعر عمو پورنگ که می گه کی از همه زرنگ تره من من من من ) و کاری هم به زمان پخش برنامه ندارم وقتی میگم من من من باید تلویزون عمو پورنگ نشون بده. وقتی هم که عمو پورنگ شروع می شه از جلوی تلویزیون تکون نمی خورم.
کی از همه زرنگ تره : من من من من
کی از همه باهوش تره:من من من من
کی زباله رو تفکیک میکنه: من من من من
راستی به پیشی و هاپو هم علاقه دارم. کافی توی تلویزیون یا هرجای ببینمشون شروع میکنم به صدا کردن : پیش پیش پیش هاپ هاپ هاپ
به ارتفاعات و جاهای خطرناک نیز علاقه دارم. مخصوصا دسته مبل کاناپه و ...
(ببینم این بالا ها چی پیدا میشه کشفش کنم)
به قایم موشک بازی هم علاقه دارم:
(دالییییییییی)
ولی خدایش به کیف پول بابا بیشتر از همه علاقه دارم یعنی بابایی جرات نداره جلوی من کیف پولش رو از جیبش در بیاره
با دوتا عکس از زمانی که موهای قشنگی داشتم ازتون خدا حافظی میکنم:
خواهشا به احترام موهای خوشگل از دست رفته من یک دقیقه سکوت