به نوروز 95 نزدیک می شویم
وای خدا اینقدر گرفتاریم که وقت نمیشه جواب دوستان رو که محبت دارن و به ما سر میزند بدیم امید وارم سال دیگه بتونم جبران کنم
و اما با نزدیک شدن به لحظه تحویل سال همینطوری کاره که رو سر آمدم می ریزهاول از همه خونه تکونی که خدا رو شکر انجام شد. عکسهاشم موجود می باشد. بعدش خرید عید ، آرایشگاه رفتن . سفره هفت سین درست کردن ، درست کردن باغچه ، چهار شنبه سوری، خرید میوه و شیرینی ، باقلوای قزوین و ... بقیشو یادم نیست.
با خرید لباس عید شروع کنم که چقدر سخت بود. اول از همه مامان اینا رفتند و برام یک دست کت و شلوار فانتزی جالب خریدند. ولی خوب هر کاری کردند من نپوشیدمش در نتیجه مجبور شدند که بروند و با کلی منت لباسهامو عوض کنند. در نتیجه حاصل کار شد اینا:
که همان طور که از چهره بنده در عکس پیداست خیلی هم خوشم نیومده و خیلی هم به دل مامانی نچشسبیده . حالا قراره امشب تو این هوای سرد مامان اینا برن و بگردند ببینند میتونند چیز مناسب تری برای من پیدا کنند که من هم دوست داشته باشم یا نه
بعدش بریم سراغ آرایشگاه . چنان داد و هوار راه انداختم که فکر کنم دفعه بعد که بخوام برم پیش داود آقای آرایشگر همونجا پشت تلفن بگه: ببخشید ما تغییر شغل دادیم به آرایشگاه دیگه مراجعه بفرماید
در نهایت اینقدر داد کشیدم که وقتی رسیدم خونه به این شکل در آمدم:
کلا صدای قشنگی دارم دفع قبل اینقدر تو رستوران آواز خونم که آقاه رفت برام این بادکنک رو جایزه آورد تا دیگه ساکت بشم. خوب چیکار کتم دلم باد کنک می خواست آقای محمد اسکندری مجری برنامه هفت ترانه هم اونجا بود و من بهش افتخار دادم و یک عکس یادگاری باهش انداختم ولی خوب نمیدونم چرا عکسش خراب شد
حالا بریم سر چهار شنبه سوری ، جاتون خالی خیلی به ما خوش گذشت اولش یک آتیش بازی کوچیک تو خونه خودمون کردیم و بعدش هم رفتیم خونه مامان فخری اینا ادامه آتیش بازی . در کنار فش فشه های بابایی، خاله مریم هم کلی ترقه های غیر مجاز تهیه کرده بود
متاسفانه بالونمون به علت شدت باد به حفاظهای بالای دیوار گیر کرد و نتونست پرواز کنه
من هم کلی با بابایی از روی آتیش پریدم و کیف کردم
از آنجایی که باغچه نقش مهمی در زیبا سازی ساختمان دارد یک روز بابایی به اتفاق بابایی(بابا پیمان و بابا رضا) رفتن تو حیاط و کل خاک باغچه رو با خاک یکسان کردند به امید اینکه شاید تابستون پر گل تر بشه. بنده هم به عنوان ناظر بالای سرشون رفتم و مدام داد میزدم که زود باشید این خاکهارو از کف حیاط جمع کنید
در این اثنا من هم یک بی دقتی کردم و صورتم به دسته مبل برخور کرد که درسته زیاد درد نگرفت ولی جاش بد جوری کبود شد. دلم برای خودم میسوزهلطفا گونه من را ملاحظه بفرمائید:
در مورد سفره هفت سین هم یک طرح هایی موجود می باشد ولی هنوز هیچ اقدام عملی صورت نگرفته است
با گرم شدن هوا بعضی وقتها تو حیاط هم میرم:
روی دسته مبل هم میرم. البته هر وقت تلفن زنگ بزنه:
اینجا هم نشستم دارم فیلم کوچولگیهامو با دقت نگاه می کنم خیلی جالبهدر عین حال برگه زرد آلو هم میخورم:
اینجا هم رفتم پشت در قایم شدم تا بابایی بیاد و منو پیدا کنه
دوستان تا سال دیگه ازتون خدا حافظی میکنم
پیشاپیش عید همگی مبارک