آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 19 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

کلک بابا برای گرفتن پستونک

1395/3/12 15:38
نویسنده : کیان و نیکا
1,107 بازدید
اشتراک گذاری

از اونجایی که اخیرا این پستونک خوردن بنده دیگه از حد مرز گذشته و کم کم پستونک به عنوان عضوی از بدن من تبدیل شده و از همه مهمتر این عکسهایی رو که بابایی میخواد ازم بگیره خراب میکنه خندونک به این صورت که در تصویر زیر هم قابل مشاهده می باشد:

 

لذا آقای پدر یک نقشه بسیار ناجوان مردانه برای من کشیده تا بنده از لذت خوردن پستونک محروم بشم. البته با وساطت خانوم مادر این محرومیت شامل شبها نمیشهچشمک و بنده می تونم به مانند گذشته در شبها از خوردن پستونک لذت ببرم و به خواب برم خواب . حالا روش کار چطوریه؟ ابتدا آقای پدر دو عدد پستونک مشابه تهیه کرده و سپس چند تا سوراخ کوچولو روی یکیشون ایجاد کرده و به این ترتیب خوردنش دیگه مثل گذشته لذت نداره و من اکثر وقت ها فقط تو دستم نگش می دارم و باهش بازی می کنم تا اینکه بخوام بخورمش.  به این صورت که در شکل زیر میبینید:

گرفتن پستونک

 

خدایشش تفاوتشون اصلا هم معلوم نیست درسخوانمتفکر حالا آخر شب و اول صبح این می می هارو جا بجا می کنند تا اینکه من در طول روز می می نخورم. خدایش خیلی نامردیهشاکی مامانی همیشه به بابایی میگه ببین چطوری نادونه بچه رو سرش کلاه میزاریاجازهعینک. پروژه هم خیلی موفقیت آمیز بوده چون من بیشتر با پستونک بازی میکنم و دیگه خیلی علاقه ای به خوردنش ندارمخطا. حالا صبر کنید بزرگ بشم بفهمم چه کلاهی سرم گذاشتید تلافیشو سرتون در میارمشاکی فعلا که فکر میکنم چون کثیف شده می می خرابه. مدام به بابا مامان میگم : می می بشو می می بشودلشکستهغمگین

 

و دیگه باید بگم این سری که رفتیم پیش دکتر حبیبی از  روند رشدم راضی بود. یک شکولاتم بهم داد که تا حرفاش تموم نشده بود همشو خوردمخوشمزه. دوتا قرص بهم داد به اسم کوآنزیم کیو10 و ال آرژنین گفت کیان جون اینا رو بخوری هرکول میشیقوی. البته هنوز شربت اومگاهانس و کلسیکر هم می خورمخوشمزه

کوآنزیم آرژنین

 

خوب حالا بریم سراغ طبیعت خونه خودمون. اول اینکه من در بردن زباله ها همیشه به بابا کمک میکنم:

 

به گلهای توی حیاط هم آب میدم:

 

این هم گلهای پشت پنجره آشپزخونمونهمحبت

 

و از اون با حال تر اینکه بابایی چند سال پیش چند تا از بذر درخت ابریشم ایرانی آورده بود خونه و تو گلدون کاشت تا سبز شد بعدش که بزرگتر شد توی باغچه کاشتش و ازش مراقبت کرد. حالا بعد از شش سال مراقبت بالاخره امسال گل کردش. این هم عکس اولین گلهای درخت ابریشم ایرانی مامحبت

درخت ابریشم ایرانی

 

دیدید چه خوشگل بود حالایک چیز جالب تر براتون بزارم . رویش پونه که همه دوستش دارند توی تنه درختتعجب عکس ربوط میشه به درخت توی شرکت بابایی:

درخت ابریشم ایرانی

 

پارک و سرسره بازی رو هم دوست دارم بعضی وقت ها پدر پسر با هم میریم پارک تا مامانی بتونه یکم به کارهای خونه رسیدگی کنه. ولی این رو هم بگم اصلا خوشم نمیاد که پارک شلوغ باشه کسی بهم تنه بزنهنهوگرنه عصبانی میشم:

درخت ابریشم ایرانی

 

خوب حالا بزارید دوست عزیزم داداش کامران رو بهتون معرفی کنم. البته ایشون در واقع یک کوله پشتی هستن که خاله مریم قدیما برام خریده بود تا بعدها باهش برم مهد. ولی فعلا رفیق جون جونی هستیم:

کامران

 

اینجا دارم به کامران جون میگم بو کن ببین چقدر پوشکم بو میده آه آه آه آهخنده

کامران

 

اینجا هم دارم بهش شیر میدم که بخورهمحبت

کامران

 

البته بعضی وقت ها هم به کچل خان هم شیر میدم که بخوره. این کچل خان، کچله به خاطر همین همیشه کلاه سرش میزاره خندونک البته من بهش میگم: چچل

کامران

 

این مامان و بابا اصلا نمیزارن که من هر کار خطرناکی رو که دوست دارم انجام بدم نه اینقدر منو حرص میدن فشارم میره بالا. بزارید سلامتی مو چک کنم ببینم همه چی اوکی هستدرسخوان

فشار سنج

 

خوب خوشبختانه همه چی اوکی بودقوی تازگیها یاد گرفتم انگشت شستم رو میگیرم بالا میگم اوکی اوکیخندونک

بسه دیگه خسته شدم سوار بابایی بشم  برم  به ادامه زندگانی بپردازمخندونک پیتیکو پیتیکو بابایی تند تر برومحبت

گرفتن پستونک

بوسبوسبوس

پسندها (20)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

خاله امیرحسین
16 خرداد 95 14:16
سلام کیان جون چقدر بزرگ شدی ماشاا... انشاا.. در کنار پدر و مادر عزیزت همیشه سلامت باشی و موفق
مامانی گیتا جون
17 خرداد 95 9:37
ماه مبارک آمد، اي دوستان بشارت کز سوي دوست ما را هر دم رسد اشارت آمد نويد رحمت، اي دل ز خواب برخيز باشد که باقي عمر، جبران شود خسارت ماه رمضان مبارک
کیمیا
17 خرداد 95 11:39
خیلی با حال بود این پستچه عکسای قشنگی هم گرفته مامانی
ناهید
17 خرداد 95 14:33
سلام کیان جون... خیلی خوبه که براتون یه راه حل مسالمت آمیز برای ترک پستونک پیدا کردن . راستی از اینکه تجربیاتتو در اختیار پسرم گذاشتید ممنون و سپاسگزارم. امیدوارم دکتر مطمئن باشه و این مکملها باعث اتفاقای خوب توی آینده رشدی و قدی و سلامتیت بشه گلم. راستش منی که مادرم نگرانیهای یه مادر رو واسه قد پسر کوچولوش میفهمم هر چند روزی هزار بار به خودم میگم سالم باشه لاغر باشه یا قدش خیلی بلند نباشه...ولی باز میگم نکنه کاری از دستم بربیاد و کوتاهی کنم و فردا پسرکوچولوم بابتش غصه بخوره!!! خلاصه که قدر پدر مادرتو و زحمتهاشونو بدون.
مامان نیکان
17 خرداد 95 15:03
ایشالله پستونک دیگه فراموش بشه برای همیشه.خوب کرد بابایی.وای دکتر شما چه چیزهایی میده.من تاحالا نشنیدم یعنی خوبه؟درخت باغچه اتونم عالیه وخوشگله.نعنا عجب جایی در اومده.واینکه کیان جون بانمک خیلی عشقی
سیما
19 خرداد 95 13:24
کیان جون می دونی چرا مامان و بابا ازت پستونک و گرفتن چون شما خیلی خوشمزه ای میگن بدون پستون باشی خوردنت راحت تره/ شما خیلی هم نازی آقا پسر
شادمهر کوچولو
22 خرداد 95 10:26
خداحافظ ممه از منم با هزار ترفند مامان بابام گرفتنش گاهی به یادش میافتم میگن ممه رفت! دوران خوبی باهاش داشتیماااااا