آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 20 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

دریا رو هم دیدم (1)

1395/5/16 9:14
نویسنده : کیان و نیکا
1,786 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی وقت بود که مامان و بابا بهم قول داده بودند که یک روز منو ببرند دریا رو تماشا کنم آخه من آب رو خیلی دوست دارم. بابا رضا هم مدتی بود که خیلی اصرار می کرد یک سفری با اونا به شمال بریم. این شد که تصمیم گرفتیم چمدونهارو ببندیم گازشو بگیریم بریم شمالبغل عمو احسان هم لطف کرد و یک هتل خوب نزدیکای کلاچای برامون رزو کردمحبت

توی راه یک استراحت کوتاهی هم تو امام زاده هاشم کردیم . گرچه خوب خودش یک ورزش سنگین بود. آخه چه خبره اون بالای کوه هم مگه.....دلخور

امام زاده هاشم

 

از اونجایی که هتلمون نزدیک ساحل بود اولش رفتیم ساحل تا دریا منو زیارت کنهخندونک

 وای خدا چقدر آب زیبابه به الان دلم می خواد شعر بسرایم: 

دریا دله من دوباره دلتنگه،   با آهنگ صداش تویه این آهنگه

دریا منو اون تو رو با هم دیدیم،   ما آرامشو از نفسات فهمیدیم........

امین رستمی

 

اونجا چند تا سگ با حال هم بود که با هشون دوست شدیم و من بهشون غذا میدادم. یک دونشون یک طناب به گردنش بسته شده بود که خیلی سفت بوددلشکسته بابایی هم رفت و از تو ماشین یک سیم چین آورد و طناب دور گردنشو پاره کرد. از اون روز به بعد اون سگه شد سگ ما و همیشه میامد کنار هتل و نگهبانی ماشیم مارو میدادمحبت صبح ها هم که مامان بابا میرفتند لب ساحل قدم بزنند آقا سگه هم میامد همرایشون می کرد.طفلی برای خودش دنبال صاحب میگشتخندونک

 

فردای اون روز هم رفتیم رامسر تله کابین . جاتون خالی هوا هم ابری بود و یک نمه بارون کوچولویی هم بعضی وقتها میزدمحبت

تله کابین رامسر

تله کابین رامسر

 

اون بالا بعضی وقتها از بالای سرمون  زیپ لاین بازها رد میشدن. برای همین هم من خیلی اونجا احساس امنیت نمیکردم خطا به هر حال با هر سختی بود نهار رو اون بالا خوردیم و برگشتیم پائین:

تله کابین رامسر

تله کابین رامسر

 

بعدش هم از اونجا یک راست رفتیم کنار دریا و من علاوه بر ماسه بازی کلی تو دریا شنا کردم و اصلا هم نترسیدمقوی

 

این هم منو بابا و بابا رضا عمو احسان در حال آشنا کردن من با آب دریا. کم کم رفتیم تو آب تا من نترسممحبت

 

بعدشم که شنا یاد گرفتم با بابایی رفتیم اون دور دورا

بابایی میگفت: کیان چی کار کنیم

میگفتم : شی جه (شیرجه بزنیم)

بعدش که آب میرفت تو دهنم میگفت: کیان چه مزه ایه 

میگفتم: شو شو (شوره)

الان هم از من مپرسند اسمت چیه میگم  دکتو کیا (دکتر کیان)

 

اینجا هم بارون گرفته بود به زور منو از تو دریا آوردند بیرون تا لباس تنم کنندخندونک

 

جاتون خالی یک روز هم رفتیم منطقه سرولات برای تفریح و نهار رو هم تو رستوران خاور خانم خوردیم. فقط توصیه من به دوستان اینه که اگه یک وقت خواستید اونجا برید حتمی صبح زودتر برید چون اگه دیر برسید اونجا به ترافیک رستوران خاور خانم می خورید و خسته میشید. ما که شانسی خیلی به موقع رفتیم ولی موقع برگشتن اینقدر ترافیک شده بود که منو بابا یک مسیری رو پیاده آمدیم پائین تا بعدا که عمو اینا رسیدند و مارو سوار کردندزیبا

سرولات

 

این هم نمایی از داخل رستوران خاور خانم که خیلی باحال بود . البته طبقه بالا با حال تر هم بود ولی خوب دیگه پرشده بود ما رفتیم پائین:

رستوران خاور خانم

 

اینجا من لوث بازی در میاوردم نمیگذاشتم کسی از من عکس بگیرهخنده:

رستوران خاور خانم

 

یک دونه اسباب بازی هم بابا رضا برای من گرفت که من تموم مدتی که اونجا بودم همش مواظب بودم مبادا اسباب بازیم به زمین بخوره و کثیف بشهچشمک خوب آخه من خیلی پسر تمیزی هستمزیبا

رستوران خاور خانم

 

خوب دیگه بقیه اش باشه برای یک روز دیگه

سرولات

بوسبوسبوسبوسبوس

پسندها (12)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مامان فدیا
17 مرداد 95 8:53
به به پس دوست جون تو هم مثل من با دریا دوست شدی حسابی اخه من الان تو خونمون تا اماده میشیم به ماانم میگم بریییم دریااامن خیلی خیلی تو اب بازی کردم اما اخر به این نتیجه رسیدم که از مزه اب خوشم نمیاد و کلا هم دوست ندارم کسی منو بگیره واسه همین لب ساحل بازی کردن و پدر قورباغه و ماهی و پرنده ها رو در اوردن ترجیح دادمبه مامانم هم میگفنم ایو ایشین( یعنی برو بشین پیش من نباش)
ناهید
17 مرداد 95 9:04
به به آقا کیان همیشه به سفر... خوبه که فقط گاهی لوس بازی درمیاری و نمیذاری کسی عکس بگیره علیسیناجون که هیچوقت همکاری نمیکنه و گاهی اجازه عکاسی و فیلمبرداری میده! دفعه قبل که با علیسینا تله کابین سوار شدیم..من میترسیدم بذارمش رو صندلی سفت بغلش کرده بودم...باباییش به زور اونو از بغلم دراورده گذاشته رو صندلی
ehsan
17 مرداد 95 9:17
مامانی گیتا جون
17 مرداد 95 9:51
پس بگو چرا می گفتن اب دریا کم شده نگو کیان جون رفته دریا همه ابا رو خورده ببینه شوشو هست یا نه
َشادمهر کوچولو
20 مرداد 95 9:49
سلام دوست جونم، چه جاهای خوف خوفی رفتیاااااااا همیشه به گردش باشییییییییی...راستی آفرین که مواظب وسایلت هستی و برعکس من یه دقیقه ای داغونشون نمی کنی مامان بابات باید خداروشکر کنن که انقدر تو مرتب و منظمی
مامان فرخنده
25 مرداد 95 10:39
سلام كيان جون چه جالب ما هم رفته بوديم رامسر واي رستوران خاور خانم را نگو ما اتفاقا چون راس ساعت دوازده اونجا بوديم رفتيم طبقه بالا رستوران نشستيم وكلي هم از مغازه هاي اطراف مريا خريديم رامسر واقعا شهر زيبايي هستش من كه خيلي خيلي زياد خوشم اومد قربون پسر عكاس كه ميدونه بايد براي وبلاگش عكس بگيره كيان جون خيلي شجاع هستي خداروشكر از دريا خوشت اومد تله كابين هم كه عالي بود عزيززم اميدوارم مامان وبابايي وقت بيشتري داشته باشند وبتونند آقا كيان گل را ببرند مسافرت وحسابي بهش خوش بگذره
مامان نیکان
27 مرداد 95 17:02
به به شمال اومدی پیش ما نیومدی؟ما پایین تر ازکلاچای هستیم کیان جون البته بابابزرگ نیکان.لاهیجان نیومدین؟خوش باشین همیشه.چه روزهای خوبی اومدین الان گیلان جهنمه.الان بیا دریا.