دریا رو هم دیدم (1)
خیلی وقت بود که مامان و بابا بهم قول داده بودند که یک روز منو ببرند دریا رو تماشا کنم آخه من آب رو خیلی دوست دارم. بابا رضا هم مدتی بود که خیلی اصرار می کرد یک سفری با اونا به شمال بریم. این شد که تصمیم گرفتیم چمدونهارو ببندیم گازشو بگیریم بریم شمال عمو احسان هم لطف کرد و یک هتل خوب نزدیکای کلاچای برامون رزو کرد
توی راه یک استراحت کوتاهی هم تو امام زاده هاشم کردیم . گرچه خوب خودش یک ورزش سنگین بود. آخه چه خبره اون بالای کوه هم مگه.....
از اونجایی که هتلمون نزدیک ساحل بود اولش رفتیم ساحل تا دریا منو زیارت کنه
وای خدا چقدر آب به به الان دلم می خواد شعر بسرایم:
دریا دله من دوباره دلتنگه، با آهنگ صداش تویه این آهنگه
دریا منو اون تو رو با هم دیدیم، ما آرامشو از نفسات فهمیدیم........
اونجا چند تا سگ با حال هم بود که با هشون دوست شدیم و من بهشون غذا میدادم. یک دونشون یک طناب به گردنش بسته شده بود که خیلی سفت بود بابایی هم رفت و از تو ماشین یک سیم چین آورد و طناب دور گردنشو پاره کرد. از اون روز به بعد اون سگه شد سگ ما و همیشه میامد کنار هتل و نگهبانی ماشیم مارو میداد صبح ها هم که مامان بابا میرفتند لب ساحل قدم بزنند آقا سگه هم میامد همرایشون می کرد.طفلی برای خودش دنبال صاحب میگشت
فردای اون روز هم رفتیم رامسر تله کابین . جاتون خالی هوا هم ابری بود و یک نمه بارون کوچولویی هم بعضی وقتها میزد
اون بالا بعضی وقتها از بالای سرمون زیپ لاین بازها رد میشدن. برای همین هم من خیلی اونجا احساس امنیت نمیکردم به هر حال با هر سختی بود نهار رو اون بالا خوردیم و برگشتیم پائین:
بعدش هم از اونجا یک راست رفتیم کنار دریا و من علاوه بر ماسه بازی کلی تو دریا شنا کردم و اصلا هم نترسیدم
این هم منو بابا و بابا رضا عمو احسان در حال آشنا کردن من با آب دریا. کم کم رفتیم تو آب تا من نترسم
بعدشم که شنا یاد گرفتم با بابایی رفتیم اون دور دورا
بابایی میگفت: کیان چی کار کنیم
میگفتم : شی جه (شیرجه بزنیم)
بعدش که آب میرفت تو دهنم میگفت: کیان چه مزه ایه
میگفتم: شو شو (شوره)
الان هم از من مپرسند اسمت چیه میگم دکتو کیا (دکتر کیان)
اینجا هم بارون گرفته بود به زور منو از تو دریا آوردند بیرون تا لباس تنم کنند
جاتون خالی یک روز هم رفتیم منطقه سرولات برای تفریح و نهار رو هم تو رستوران خاور خانم خوردیم. فقط توصیه من به دوستان اینه که اگه یک وقت خواستید اونجا برید حتمی صبح زودتر برید چون اگه دیر برسید اونجا به ترافیک رستوران خاور خانم می خورید و خسته میشید. ما که شانسی خیلی به موقع رفتیم ولی موقع برگشتن اینقدر ترافیک شده بود که منو بابا یک مسیری رو پیاده آمدیم پائین تا بعدا که عمو اینا رسیدند و مارو سوار کردند
این هم نمایی از داخل رستوران خاور خانم که خیلی باحال بود . البته طبقه بالا با حال تر هم بود ولی خوب دیگه پرشده بود ما رفتیم پائین:
اینجا من لوث بازی در میاوردم نمیگذاشتم کسی از من عکس بگیره:
یک دونه اسباب بازی هم بابا رضا برای من گرفت که من تموم مدتی که اونجا بودم همش مواظب بودم مبادا اسباب بازیم به زمین بخوره و کثیف بشه خوب آخه من خیلی پسر تمیزی هستم
خوب دیگه بقیه اش باشه برای یک روز دیگه