مهر 95
سلام دیگه دیر به دیر به بلاگ سر میزنیم.
علتش هم اینکه (البته به جز گرفتاریهای روزمره) با بزرگتر شدنم، من سرعت رشد و تغییراتمم کمتر شده و همچنین مدل شیرین بودنمم هم عوض شده. یعنی دیگه به جای لوپام زبونم شیرین شده و به جای شکلکام کارهام شیرین شده. در نتیجه عکسها خیلی گویای همه زندگی من نیستند. علاوه بر اون دیگه مثل سابق با عکس گرفتن حال نمیکنم و تو این زمینه زیاد با بابایی همکاری ندارم. ولی با تموم همه این حرفها سعی میکنیم ماهی یک بار یک مطلب جدید تو وبلاگ بزاریم.
این روزها حرف زدنم تقریبا تکمیل شده و خیلی با مزه حرف میزنم البته جلوی غریبه ها یکم خجالت میکشم. دائم با بابایی کشتی میگیرم و هر وقت هم کم بیارم اول یک چنگ تو دماغش میزنم بعدشم میگم : بابایی صب صب (بابای صبر کن) ای کا نه (این کار نه). تموم فلش کارت هامو هم خیلی خوب بلدم. نقطه ضعف همه رو هم بلد شدم و میدونه چطوری سر بسرشون بزارم. کلا خیلی نکته سنج هستم هر کلمه ای رو یک بار که بشنوم سریع میگیرم و به موقع ازش استفاده میکنم.
اینجا مامانی رفته سر کار دارم با مامان عفت فلش کارتهامو تمرین میکن:
در تمامی کارهای منزل نیز باید مشارکت داشته باشم:
در باغبونی هم به بابا رضا (بابابزرگ) کمک می کنم:
البته گاهی خرابکاری هم می کنم:
که البته بعدش مجبور می شم خودم درستش کنم
این هم یکی دیگه از شاهکارهای هنریم:
از اونجایی که سیرک عجایب داره از قزوین به شهر رشت میره مجبورم از پارکهای دیگه استفاده کنم .ولی راستشو بخواد زیاد باهشون حال نمی کنم، چون هم تونل ماداگاسکار ندارند و هم اینکه شلوغ هستند. کلا از جاهای شلوغ خوشم نمیاد دوست نمیدارم.
تو مهر ماه عاشورا تاسوعا هم بود که خیلی جالب بود وکلی چیزهای جدید دیدم
این لباس رو مامان فخری برام خریده بود:
وای چه تبل های گنده ای ، عجب صدایی هم داره
این یکی ها چقدر جالبه:
این هم مال دایی حمیده که نمیدونم اسمش چیه ولی کلی کلید روشه:
امسال خونه مامان فخری اینا غذای نذری یا به قول بابا گفتنی فری فود درست می کردند. ما هم کلی اونجا کمک کردیم. حسابی شلوغ بود وکلی برو بیا و آدم اونجا بود. دیگهای گنده گنده، قاشق های گنده، آتش زیاد و کلی چیزهای جالب اونجا بود.
اینجا هم من داشتم از سیب زمینی سرخ شده ها تک میزدم که بابایی عکسمو گرفت:
فعلا همینا رو داشتم که براون تعریف کنم. دوتا عکس هم براتون میزارم ببینید چقدر بزرگ شدم بعدش میرم