ده روز پر کار
بعد از اینکه آمدیم خونه قرار شد که طبق سنت مامان فخری ده روز خونه ما بمونه و به مامانم کمک کنه. کمک که چه عرض کنم تقریبا تمام کارهای منو مامان فخری انجام می داد طفلک. تو این مدت کار منم این بود که هی بخورم بخوابمو و یک کار دیگه بکنم.
تا یک دو روز آرامش بر قرار بود. اما بعدش یهووو از در و دیوار مهمون بود که میومد خونه ما تا منو ببینن و تبریک بگن . خلاصه کلی مهمون شبانه روز می آمدن و میرفتن. باور کنید بعضی از مهمونارو حتی مامانم دقیق نمی شناخت.
میدونید من عمه که ندارم یک دونه خاله دارم که اونم بیشتر وقتا سرکار بود. این بود که برای خدمت به مهمونا نیرو کم داشتیم. بیشتر روزا خود بابام میموند خونه کمک می کرد. اما دست آخری خیلی کیف داد. تو این ده روز یه چند میلیونی کاسبی کردم$$$. به به دست همه مهمونا درد نکه. بعضیاشون کادوهای خوشگل خوشگل برام آوردن
ما هم به هر کدوم از مهمونا یک دونه گیفت می دادیم.
تو روز پنجم بود که مامانی منو برد تا ازم برای آزمایش خون گرفتند.
تو روز هفتمم بند ناف من افتاد و یکم دردای منم کم شد.
اینم جاش
تو این وسطا خاله منصوره که خانوم حمید دائیم می باشه ناخونهای دستمو گرفت که تو صورتم چنگ نندازم
بعد از این چند روز منو مامان مهاجرت کردیم به خونه مامان بزرگ و بابا رو تنها گذاشتیم.